رمان بوسه بر گیسوی یار Archives - صفحه 9 از 14 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 88

  گیج و عصبی میگویم: -چقدر دل و دلبر میکنی، چی میگی اصلا؟! -دلبر! با من بود؟! قبل از هیچ عکس العملی با لبخند و نرم میگوید: -زیرآبی میری… اسمش زیرآبی رفتن است؟ کمی خجالت میکشم… واقعا! بهادر دست دراز میکند و به نرمی لپم را میکشد. -به خاطر من انقدر واسه ش ناز و ادا نیا… من راضی نیستم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 87

  حرصم میگیرد و در را بازتر میکنم و دست به کمر و با اخم میغرم: -به خاطر این منو از خواب بیدار کردی؟!! صورتش باز میشود، همچو گل! نگاهی به سر تا پایم میکند و خنده ی هیزی روی لبش می آید و سرشار از چندش میگوید: -اُ لَ لَ اینجا رو باش! حوریِ بهشتی… یَهلونی حور العین!! انقدر

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 86

  آب گلویم را فرو میدهم. با مکث دستم را از زیر دستش بیرون میکشم. چشمانش کمی جمع میشوند. لبخند احمقانه ای به رویش میزنم. اخم دارد و پر از حرف به چشمانم خیره می ماند. چند ثانیه ای طول میکشد تا به سختی بگویم: -درموردش بیشتر فکر میکنم… تیز است و میپرسد: -درموردِ خودمون، یا بازی با بهادر؟ مکثی

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 85

  حرصش میگیرد و میگوید: -اصلا چرا داریم درموردِ اون حرف میزنیم؟! چرا حرف بهادر وسط کشیده شد؟ وای نه من همچنان میخواهم حرف درمورد بهادر باشد! و او بیشتر درموردش برایم بگوید!! -چون تو میدونی من چه همسایه ی لعنتی و عجیبی دارم و نگرانمی! ناراحت میگوید: -نگرانی من تاثیری توی تصمیمت داره؟! با مکث میخندم: -نه خب! -پس

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 84

  اتابک در جواب تمام حرفهایم میگوید: -دستِ کم نگیرش… لرزِ عجیبی قلبم را تکان میدهد. میدانم، خوب هم میدانم. اما راهش را چطور پیدا کنم؟! -اگه بگیرم… حتی نمیگذارد جمله ام را تمام کنم و میگوید: -جوری زمینت میزنه که دیگه نتونی سرِ پا بشی! نفسم در سینه گره میخورد! انقدر نفوذ کلامش زیاد هست که تا ثانیه ها

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 83

  -خب از خودت بگو حورا! عجیب است! او میخواهد من از خودم بگویم و من میخواهم او از بهادر بگوید! خب درست نیست. بنابراین با لبخند سر کج میکنم: -اول خودت بگو! نگاه جا خورده ای حواله ام میکند و میخندد. -ای جان بلا گرفته… چی دلت میخواد درموردم بدونی؟ حقیقتا از “خوشگله” گفتن های بهادر هم چندش آورتر

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 82

  مسخره میکند؟ محل نمیدهم و رو به اتابک میپرسم: -خب میدونما… اما بگو بهتر بدونم… بهادر پوزخندی میزد و اتابک میگوید: -میدونی ولی من بگم… آره این ناز کردنه قشنگ تره! بهادر بازدم بلندی بیرون میفرستد و انگار به سختی دارد خود را کنترل میکند که وسطِ ما نپرد! -اگه ناز کردنت تموم شد، برو به کارت برس… اتابک

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 81

  -راستی یادت نره قول دادی به بزغاله هام شیر بدی! خشک میشوم. هنوز یادش مانده؟! مگر… شوخی نبود؟ -فکر نمیکنی کارای مهمتر از بزغاله هات داریم؟! صدایش با خنده همراه میشود: -مثلا ادامه ی اون بوس بازی تو دفترِ من؟ دندانهایم از خجالت روی هم فشرده میشوند. به سختی جواب میدهم: -اون سکانس تموم شد! -پس بریم واسه فیلم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 80

  مرا بوسید! آن صحنه برای هزارمین بار تکرار میشود. ساعت دوِ نیمه شب است! و نگاهش بعد از آن بوسه، قلبم را هربار با شدتِ بیشتری میلرزاند. دقیقا همان نگاهِ تخس و موذیانه و پرحرارت… که پیروزی اش را به رخ میکشید! غلت میزنم و چشم میفشارم. قرار نبود اینطور شود. اما شد! چرا؟! چون آبتین آمد. آبتین آمد

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 79

  نمیخواهم به اوی خاصتر و عجیب تر و حسِ خود نسبت به او فکر کنم و به آبتین میگویم: -نمیشه بیشتر از دوست باشیم؟ نفس عمیقی میکشد و با تاسف میگوید: -نمیتونم… قلبم به درد می آید. یعنی ناامید شوم؟! -من دختر ایده آلی نیستم؟ سریع توضیح میدهد: -مسئله اصلا تو نیستی… و مسئله منم نیستم! من تو این

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 78

  لعنتی به خاطر بوسیدن بی اجازه اش تشکر هم کردم و او منت هم گذاشت! به سختی درحال کنترل خود هستم که حرفی نزنم… آبتین صدایم میزند: -حورا بیا! تذکرش باعث میشود که عصبانیت و فحش های ناموسی را قورت دهم و چشم از بهادر بگیرم. و همراه آبتین و نگاه پر از حرفش، از دفتر بیرون می آیم.

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 77

  در بسته می‌شود. من و او… دست در دست هم… توی دفترش… فقط خودمان دوتا! نگاهش زوم شده روی من… نگاهی که می‌فهمم… گرم است… ملتهب… و شاید با حس! -بریم تو کارِ هم؟ گرمای نگاهش، تنم را داغ میکند. و حرفش… جواب دارد! جوابی دندان شکن!! -آبتین میاد؟! صورتش را جمع میکند و غرش ناراضی ای از ته

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 76

  -چیو؟! هیسِ غلیظی میکشد و ته گلویی میغرد: -اون لبا رو، اون لبا رو!! دیگر باید اوق بزنم! اما به جایش نفسم بند میرود و خاک بر سرم! نازم را بیشتر میکنم: -عه زشته آقای همسایه… لطفا یکم مراعات کن… شما جای برادرِ مایی! طاقت از کف که… نه نمیدهد. فقط مسخره بازی است، وقتی دستش به سمت صورتم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 75

  رو به من میکند و در چشمانم میگوید: -جسارت نکردم خوشگله! شوما به بزرگیت ببخش… عزیزِ حوری، عزیزِ ماست! و بعد با لذت و حرص به آبتین نگاه میکند و ادامه میدهد: -اصلا وقتی می بینم این پسر شُل کرده و داره راه میاد، اشک تو تخمم… یعنی تخمِ چشمم جمع میشه! دهانم از حیرت باز می ماند. او

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 74

  -اوکی؟ به سختی میگویم: -ممنون… و انگار این جوابی نیست که میخواست. -ممنون از تو اگه قبول کنی! قبول کنم که فقط دوست باشیم؟!! -اممم خب… اگه به مشکل برخوردم چی؟! آرام و کوتاه میخندد: -تو به مشکل برنمیخوری… دهان باز میکنم حرفی بزنم، که ادامه میدهد: -واسه خودت مشکل تراشی نکن حورا… انقدر دنبال دردسر نباش! لبهایم روی

ادامه مطلب ...