IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 28 0 (0)

11 دیدگاه
  -شوهر یکی از موکلامه. البته موکل سابقم. سری تکون داد و بدون اینکه نگاهم کنه،گفت: -دیگه اینورا پیداش نمیشه. همه چیز در اطراف این مرد،به شکل عجیبی مرموز بود. به چهره جذابش نگاه دوختم. زخم روی ابروش،بی نهایت چهره اش رو جدی تر نشون می داد. چشماش رو بسته…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 27 0 (0)

9 دیدگاه
  بوی بدنم اشناست؟ یعنی چی؟ انگار متوجه نبود چی داره میگه. نخواستم بهش سخت بگیرم. فقط “باشه” ای زمزمه کردم و بعد اراز بدون اینکه نگاهم کنه،سویچش رو از روی میز برداشت و رفت. اتش جنون درندگی سیاهی بعد تاریک،درونش سایه انداخته بود. عصیان زیادش ازاد شده بود و…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 26 0 (0)

7 دیدگاه
  دستام رو مشت کردم و چشمام رو بستم و سعی کردم به خودم قوت قلب بدم. نفس عمیقی کشیدم و تازه بدنم داشت ریلکس می شد که دینگ اسانسور باعث شد به سرعت چشمام رو باز کنم و بعد…با ترس و هیجان شدیدی سمت دفترم حرکت کنم. زانوهام به…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 25 0 (0)

9 دیدگاه
  سکوت کردم که ناگهانی گفت: -نفهمیدی چی شد؟مگه نرفته بودی بابت یکی از موکلات باهاش حرف بزنی،پس چرا یهو اینجوری شد؟ خیلی نرم به اراز نگاه دوختم. همچنان سکوت کرده بود. وقتی ارس برای کارای ترخصیم رفت،بهم گفت به ارس گفته من بخاطر پرونده تجاوز یکی از موکلام رفتم…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 24 0 (0)

1 دیدگاه
  _من دوستم یه کمپانی بزرگ داره. دنبال مدل های جوون و جدیدیم،دختر تو خیلی نظرمو جلب کردی. واقعا می تونی بدرخشی. چی باید می گفتم؟ نگاهم رو خیلی معمولی به پشت سرش دوختم،اما ندیدمش. لبخند مسخره ای زدم و با ذوق دروغینی گفتم: -جدا؟یعنی می خواید مدلتون بشم؟ -اره.…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 23 5 (1)

9 دیدگاه
  لاساسینو -عمده قربانی های الیاس اصلانی،یا بچه طلاقن،یا کمبود محبت دارن و یا نیاز به دیده شدن دارن و بسیار اسیب پذیرن. خیلی راحت اعتماد این بچه هارو جلب می کنه،با محبت های قلابی پدرانه بهشون نزدیک میشه و بعد به سادگی بهشون تجاوز می کنه. نیاز با دقت…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 22 5 (1)

3 دیدگاه
  نیاز اسانسور که ایستاد،لبخند زنان بیرون رفتم اما راستش کمی هم استرس داشتم. چی باید به اراز می گفتم؟ تازه فقط سه ساعت بود که از دست ارس و سوال های تموم نشدنیش فرار کرده بودم. دستور بازداشتِ فرهاد پورشریف صادر شده بود و مدارک اونقدر زیاد بود که…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 21 3.5 (2)

7 دیدگاه
  دستم رو جلوی دهنم گرفتم و هرکاری کردم تا بتونم جلوی خندیدنم رو بگیرم اما نتونستم و پق پق ام ازاد شد و از شدت خنده دستام رو روی صورتم گذاشتم و سرم رو به جهت مخالف اتش چرخوندم. خدایا،چرا انقدر بامزه همه رو تخریب می کرد؟ اتش نفسی…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 20 5 (1)

4 دیدگاه
  سکوتی ایجاد شد و من به عمق حرف هاش فکر می کردم که اتش گفت: _قبوله. -خوبه. پس،فردا یه قرار ملاقات برای من بذار. من و اتش هر همزمان گفتیم: -فردا؟چرا انقدر زود؟ نگاه گذرایی به ما کرد و پاسخ داد: -چون من وقتی برای هدر دادن ندارم!!! نفس…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 19 5 (1)

4 دیدگاه
  فقط سرما بود و بی تفاوتی. هنوزم باورم نمی شد دختری که اون فلش رو بهم داده،کشته شده باشه…نمی تونستم باور کنم. وقتی آراز رستگار عکس خواهرش رو نشونم داد شوکه نگاهش کرده بودم و وقتی گفت خواهرش رو به قتل رسوندن،ماتم برد. ابروهای پهن و مرتبش رو بالا…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 18 5 (1)

5 دیدگاه
  صدای خندانش رو لحظه اخر شنیدم که گفت: -حتما. دیگه چیزی نشنیدم و از خونه خارج شدم. کرولاین همراه جنسی خوبی بود،کاملا واقف بود باید چه کاری انجام بده و خیلی خوب می دونست باید کاری کنه که بدنش بوی شامپو بده،چون به شدت بوی تن زن ها بهمم…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 17 3.5 (2)

3 دیدگاه
  با نهایت قدرتم اسمش رو صدا می زدم و التماس می کردم صدام رو بشنوه. هر لحظه صداش نزدیک تر می شد و نگرانی و ترس درون صداش به وضوح حس می شد: -نیاااااااااااااااااااااااااااااز. اشک ریختم و شدیدتر خودم رو به چاه کوبیدم و فریاد خفه ای کشیدم و…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 16 5 (1)

6 دیدگاه
  جی پس اس رو روی زمین انداختم و زیر پام شکستمش. وقتی صدای شکستنش بلند شد،نفسی کشیدم و گفتم: -خیالت راحت شد؟حالا بگو واسه چی منو اوردی اینجا؟تو کی هستی؟ پاسخم،باز شدن دری شد و همون لحظه،صدایی که بلندگوها پخش شد و گفت: -می تونی بری،توی پیدا کردن قاتل…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 15 5 (1)

3 دیدگاه
  باید چی کار می کردم؟ نمی فهمیدم،خودمم نمی فهمیدم این اطمینان از کجا می اومد اما این ادم هرکسی که بود،منو دوبار نجات داده بود…چرا حس بدی بهش نداشتم؟ بالاتر از سیاهی که رنگی نبود،بود؟ من برای حل این پرونده پا به سیاهی گذاشته بودم و گفته بودم هر…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 14 3 (2)

3 دیدگاه
  درد اونقدر وحشتناک بود که کاسه چشمم پر شد و با با فریاد دردمندی گفتم: -کثااافت موهامو ول کن. صورتم رو مقابل صورتش گرفت و با تهدید گفت: -دیگه دور بر نمی داری جوجه وکیل. فهمیدی؟بخوای دور برداری عاقبت میشه مثل دوستت. پای ترنم که به وسط کشیده شد،خشم…