IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 13 5 (1)

11 دیدگاه
  فصل سوم عطرِ تنت رو جا گذاشتی سیبِ سبز. یک صدایِ گیرا…یک رایحه نفسگیر و لمسِ یک دست قدرتمند! دست و پا می زدم،مغزم قسمت خاطراتش رو به باد فراموشی سپرده و تنها حسی که به قدرت خودش پابرجا بود،بویاییم بود. رایحه سرد و تلخی درون سلول های تنفسیم…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 12 5 (1)

5 دیدگاه
  داخل گلدون ها،قو ها و فیل ها…هیچ چیزی نبود. مطمئن شدم داخل سالن چیزی پیدا نمیشه و سمت اتاق خواب ها حرکت کردم. دوتا اتاق خواب در انتهای سالن بود و اتاق سمت راست رو باز کردم. اهمیتی به چیدمانش ندادم و کشوها و پاتختی هارو با دقت گشتم.…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 11 0 (0)

14 دیدگاه
  -خوش اومدی دخترِ خوب. و بعد،میسترس با سرعت خودش رو در اغوشم پرت کرد و مشغول بوییدن بدنم شد. گوشش رو نوازش کردم و بوسه ای به سرش زدم که خرناسی کشید و زبونش رو بیرون اورد. خودش رو به بدنم می کشید و با شیطنت ابراز دلتنگی می…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 10 0 (0)

7 دیدگاه
  اطلاعات مشتریو به کسی نمیدن. می دونستم اگه گیره رو به ارس بدم،مدت زمان بیشتری طول می کشه و حتئ ممکنه بخاطرِ معذوریت های قانون نتونه چیزی پیدا کنه..سری تکون دادم و گفتم: -خبرشو بهم بده. اتش -اینجاست. عکسِ شرکت رو مقابلش قرار دادم. به مبل تکیه داده بود…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 9 0 (0)

1 دیدگاه
  و قبل از اینکه بهش فرصت نفس کشیدن بدم دست هامو روی گلوش گذاشتم و زمزمه کردم: -با زندگیت خداحافظی کن،حرومزاده. چشم هاش درشت و سرخ شد و بعد…بنگ!!! خون کثیفش روی دیوار پاچیده شد و جسم مفلوکش،کنار همسرِ بیهوشش روی زمین افتاد. دستکش های خونیم رو با ملافه…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 8 0 (0)

4 دیدگاه
  -امکان نداره. تند و تیز از روی صندلیم بلند شدم و فریاد زدم: -امکان نداره ارس. حق نداری ازادش کنی. ارس،درمونده نگاهم کرد و با لحن ارومی گفت: -نیاز گوش ک… از پشت میز بیرون اومده و نزدیکش شدم. مقابلش ایستادم و بی توجه به اینکه چندین مامور بیرون…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 7 0 (0)

4 دیدگاه
  فصل دوم “صدایِ مرگ میاد” اَرَس سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و چشمام رو برای لحظه ای خواب بستم. محمدی،بی سرو صدا رانندگی می کرد و من اونقدر خسته بودم که حتئ نمی تونستم بگم شیشه رو بالا بکشه. هوا سرد بود و برعکس من،این پسر گرمایی…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 6 0 (0)

19 دیدگاه
  باز کردم و به چشم های قهوه ای براقش خیره شدم. چشم هایی که با شیفتگی و غرور خاصی به چشمام خیره شده بود. دستش رو روی سرشونه ام گذاشت و با لذت گفت: -That’s it. The first class of the CIA and the dire chief is that man……
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 5 4 (1)

4 دیدگاه
  با لبخند الکی ای پاسخش رو دادم و تماس رو قطع کردم. تلفنم رو روی میز پرت کرده و با حرص گفتم: _ترنم خدا بگم چی کارت نکنه که معلوم نیست داری چه غلطی می کنی. نگران بودم… ترنم به شدت مشکوک شده بود و رفتار ها و حرفاش،اصلا…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 4 5 (2)

8 دیدگاه
  لاساسینو تاریکی محض… ظلمات مطلق… صدایِ درد بویِ خون هر وقت،این چهار گزینه کنار هم قرار گرفت،یعنی من حضور دارم!!! صدای قدم هام،صدای ناله های اروم رو در هم می شکست و حس می کردم افراد تا حد ممکن،نفس هم نمی کشن. صدای برخورد پاشنه کفش هام به پارکت…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 3 4.7 (3)

8 دیدگاه
  مکیدن سس فراموشم شد و برگ کاهو توی دهنم بی حرکت موند و با شگفتی به چهره جدیش چشم دوختم..قدر چند لحظه ای بهم خیره شدیم و اونقدر قاطعیت درون نگاهش بود که لحظه ای یخ زدم. اب دهانم رو به زور بلعیدم و با مسخرگی گفتم: -اره،بارها خواستم…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 2 5 (1)

6 دیدگاه
  نیاز دست های ترنم دور شکمم جمع شد و کمرم رو به سینه اش تکیه داد. سرم رو روی بالا تنه پر و برجسته اش تکیه دادم و به ارسی که با لبخند به فضایِ رستوران نگاه می کرد دوختم و گفتم: -ساکتی ارس،یه چیزی بگو. نگاه مهربونش رو…
IMG 20220729 001158 231

رمان وهم پارت 1 5 (2)

21 دیدگاه
  فصل اول اغاز حکومت خون 1 ابان 1398-چهارشنبه نیاز ترافیک شهری،لاینفک پایتخت الوده بود. صدای بوق و ناسزاهایی که رد و بدل می شد،تکراری ترین صحنه این روزهام بود. تنگیِ مغنعه گلوم رو فشار می داد و کلافگی باعث شد با حرص دست بندازم و چونه اش رو با…