رمان آرزوی عروسک Archives - صفحه 10 از 12 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 34

  جمله اش آشنا بود.. یاد حرف کوهیار افتادم.. ته دلم خالی شد.. دعوا وتهدید یادم رفت.. فقط تصویر کوهیار توی ذهنم تداعی شد… سرمو به صندلی تکیه دادم وگفتم: _منواز مرگ نترسون! من روزی که وارد خونه شما شدم مردم! پس راه بیوفت وگرنه پیاده میشم! _چی از نسیم میدونی که من نمیدونم! _نترس چیزی نمیگم! فقط منو برسون

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 33

  عصبی ازاینکه به هوشه و خودشو به موش مردگی زده گفتم؛ _توبیدار بودی و این همه خون به دل من کردی؟ اکه هی به اون ذات پلیدت که دم مرگ هم باید کرم خودتو بریزی! چشم هاشو که کاسه خون شده بود باز کرد و باصدایی که از ته چاه درمیومد گفت: _اولا بدون چی میگی یه دفعه دیدی

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 32

  نمیدونستم به ۱۱۵ زنگ بزنم یا خودم ببرمش دکتر؟ من تواین خراب شده جایی رو بلد نبودم.. گوشمو به سینه اش چسبوندم و سعی کردم صدای قلبشو بشنوم… نبضشو چک کردم وبعداز اینکه مطمئن شدم زنده اس گوشیمو برداشتم و اومدم به ۱۱۵ زنگ بزنم که ناله ی ضعیفی کرد… یه لحظه از شدت خوشحالی محکم توی بغلم چسبوندمش

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 31

  _خب حالا اذیتم کردی بگو ببینم عکس دختره چی شد؟ با یاد آوری گوشی آرش و برداشتن رم گوشیش.. لبخند پیروزمندانه ای زدم وگفتم: _خوب شد یادم انداختی! رم کمپوت خان رو کش رفتم حتی روحشم خبردار نشد! خاک برسر فقط ادعاس هیچی حالیش نمیشه! _وای دیونه چه کار خطرناکی کردی باخودت نگفتی نکنه بفهمه و آبروتو ببره؟ _گیسو!

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 30

  _آوردین منو شکنجه کنین آره؟ _معلومه که نه! ایشونم به محض برگشتن به تهران وسایلشو جمع میکنه ومیره! والا من اومدم آرامش بگیرم نه سکته دارم کنین! همین الان این موضوع مسخره هم تموم کنید برید پی کارتون! _مامان!!!!!! _همین که گفتم… بشمار سه جفتتون از جلوچشمم برین تا دیونه ام نکردین! وای خدایا دیدی چی شد..! خاک توسرم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 29

  اومد مثل خودم آروم، کنار گوشم گفت: _اشکال نداره بعدی ها میگیره انشاالله… سرشو بلند کرد و چشمکی بهم زد… خیلی دلم میخواست ظرف سوپمو روی لباسش خالی کنم وموقعیت خیلی خوبی هم واسش داشتم، اما حیف که عطر و بوی سوپ عقل و هوشمو برده بود وگرسنگی اجازه نداد! خلاصه واسه ناهار به هم آنتراکت دادیم و هرکدوم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 28

  انگار از تعریفم خوشش اومد.. لبخندش عمیق ترشد وبا ناز گفت: _ای مادر.. ازمن دیگه گذشت… یه زمانی توی خانواده و کل طایفه تعریف ازمن و تیپ و قیافه ی من از زبون نمی افتاد.. صدای ارسلان از پشت سرمون باعث شد حرف آمنه نصفه بمونه… _هنوزم اسمت از سرزبونا نیوفتاده مهلقای من! شما هنوزم تاج سر همه هستی!

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 27

  آرش که از حرص خوردن من حسابی سرکیف اومده بود خنده ای مستانه سرداد وپله هارو یک درمیون بالاپرید ورفت….. ارسلان با همون حالت عصبی منو مخاطب قرار داد وگفت: _اذیتت میکنه؟ سرمو به نشونه ی “نه” تکون دادم وگفتم: _شیطنت میکنه اما اذیت نشدم نگران نباشید! سرشو تکون داد و دیگه چیزی نگفت.. برعکس تصورم که فکرمیکردم ارسلان

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 26

  خندیدم وسرمو پایین انداختم… _ارسلان بود.. گفت برنامه ی یه سفر یک هفته ای به کیش چیده که هم آب وهوامون عوض بشه هم این پسرو از تهران دور کنیم! خوشحال شدم.. یک هفته عالی بود.. میتونستم من هم کنار خانواده ام باشم… باخوشحالی گفتم؛ _خیلی خوبه! انشاالله بتون حسابی خوش بگذره! _بهمون؟ مگه تو نمیخوای بیای؟ باچشم های

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 25

  تودلم پوزخند زدم.. کجا برم؟ اون همه بدهی وسفته زنجیرهای محکم پای من بودن که هریک تومن از بدهیم یک قفل محکم بود به پاهای منه بدبخت! _نه عزیزم.. نمیرم.. فقط اگه ممکنه… میون حرفم پرید وگفت: _باشه باشه دارم میرم گلم.. نمیخواد به خودت زمان بدی… هروقت که آروم شدی بیا… اصلا عجله ای نیست! خیلی مهربون بود

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 24

  باحرفی که پندار زد خون توی رگ هام یخ بست! چی داره میگه این مردک؟ با عصبانیت وصدای بالا رفته گفتم: _چی؟؟؟ کجای قرار داد ما حرفی از عقد وازدواج ویا حتی اجباربود؟ چشم هاشو روی هم گذاشت و گفت: _صداتو بالا نبر دخترجان! اون فقط یک مثال بود! _واسه من مثال های بی پایه واساس نزنید لطفا! پوزخندی

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 23

  باحضور گیسو و جمع خانواده ام موفق شدم برای چند ساعت هم که شده به کوهیار فکرنکنم واز بودن کسایی که دارم خداروشکرکنم! مگه من چی میخواستم ازخدا جز یه خانواده سالم و محیطی آروم؟ قلب شکسته ام رو اگر فاکتور میگرفتم زندگی داشت روال عادیشو طی میکرد ومن الکی واسه خودم سختش کرده بودم! توی چشم بهم زدن

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 22

  فایده نداشت… هرچقدر التماسش میکردم بیشتر ازم دور میشد و متنفر! اشک هامو پاک کردم و دماغمو بالا کشیدم! _باشه! میرم.. اما یادت باشه من اومدم که درستش کنم وتو نخواستی! یادت باشه کوهیار.. اونی که رابطمون رو خراب کرد توبودی من نبودم! باشه.. میرم.. آمپول هم درد داره.. اما دردشو تحمل میکنیم تا خوب بشیم و بدنمون رو

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 21

  راننده بیچاره که گریه ی من شوکه شده بود فقط توی آینه نگاه میکرد و منتظربود مقصدم رو بگم.. دلم نمیخواست برم خونه و حال خرابمو به بقیه منتقل کنم.. _برید بام… _چشم! سعی کردم گریه هامو بی صدا کنم اما مگه دست خودم بود.. اصلا کنترل اشک هام دست خودم نبود و داشتم از غصه دق میکردم!! گوشیم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 20

  ازتوی کمد لباس های سارگل راحت ترین لباسو انتخاب کردم که خیلی هم روش حساس بود.. رنگش سفید بود وجنسش ساتن ابریشمی با عروسک های برجسته خیلی بانمک.. شلوارشو پوشیدم و بالذت دستی به جنس کشیدم.. اومدم لباسشم بپوشم که صدای جیغ سارگل که اومده بود توی اتاق باعث شد یک متر توهوا بپرم… _هوی وحشی چته؟ _سارا؟؟؟؟ _میشورم

ادامه مطلب ...