رمان آرزوی عروسک Archives - صفحه 2 از 12 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 154

  آرش اومد نزدیک تر و بالحن غمگینی مادرش روصدا زد.. _مامان؟ _میشه اینقدر به من نگی مامان؟ والا اونقدر پیرنشدم که پسر هم سن وسال تو داشته باشم! _خیلی خب.. نمیگم.. میشه داروهاتو بخوری اگه بابا… به اینجای حرفش که رسید مکث کرد و بابغض ادامه داد: _یعنی آقا ارسلان برگرده وبفهمه دارو نخوردی عصبی میشه! _خب بشه! تا

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 153

  سه روز بعد با رضایت شخصی و اجازه ی دکتر آمنه رو مرخص کردیم وآوردیم خونه.. زن بیچاره یا همش بخاطر داروهاش خواب بودیا بیدار میشد سراغ آرشی رو میگرفت که کنار دستش نشسته بود.. از سکوت و تنفری که کل خونه رو دربرگرفته بود هم چیزی نگم بهتره.. به گفته ی دکترش باید کم کم به آمنه می

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 152

  ازتوی جیب کتش پاکت سیگار بیرون کشید و سیگاری رو روشن کرد و با مکث طولانی ادامه دا‌د: _پای زندگیم و آبروم وسط بود.. اون روزا آمنه توی برهه ی سختی از زندگی قرار گرفته بود پدر ومادرش رو باهم از دست داده بود و افسردگی شدید گرفته بود اگه میفهمید شوهر احمقش چه غلطی کرده ضربه ی سنگینی

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 151

  من توزندگیم اشتباهات زیادی کردم اما آمنه همه زندگی منه.. چرا پدرت رو شکنجه میکنی؟ _پدر؟ کدوم پدر؟ توچه پدری درحق من کردی؟ مادربچه ی تو همون زنیکه ی خرابه و بچه ات همون حرومزاده اس که ادعا میکنن تو پدرشی! شکنجه ات میکنم؟ مگه دروغ میگم که شکنجه بشی؟ مگه غیراز اینه که مامان بافهمیدن گند کاری هات

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 150

  اونقدرآروم گفته بود که فکرمیکنم فقط من که کنارش ایستاده بودم شنیدم.. _ارسلان منه؟ پس چرا اینقدر پیرشده؟؟ قطره اشکم روی گونه ام چکید.. مطمئن شدم فراموشی گرفته.. اومد کنار تختش روی موهاشو بوسه زد و اومد چیزی بگه که آرش گفت: _تقصیر توبود.. همش تقصیر توبود بابا… ارسلان باتعجب برگشت وبه آرش نگاه کرد.. _چی میگی؟ چی شده؟

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 149

  _هیس.. هیچی نگو.. دیگه نمیخوام ادامه بدی.. تاجایی که لازم بود رو شنیدم.. بقیه اش وقتش که شد خودت همه چی رو بهم میگی.. باورت کردم.. میدونم اگه مجبور نبودی تا الان همه چی رو گفته بودی.. صبرمیکنم وقتش که شد خودت واسم تعریف کنی.. اما.. اما قول بده زیاد کشش ندی.. قول بده زودتر همه چی رو تموم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 148

  به ظاهر و نمای ساختگی زندگی آدما نگاه نکن.. روزگار هیچوقت با من خوب تا نکرد سارا.. ماشین گرون قیمت.. خونه وکارخونه داشتم اما زندگی نمیکردم.. من از زندگی فقط گذروندن وقت رو یادگرفته بودم.. خوشبختی رو توی پول خرج کردن و شکستن قلب کسایی که میومدن تو زندگیم میدیدم! توی سینه ی من قلب بود اما فقط می

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 147

  باهم رابطه ج*ن*س. ی و ماچ وبوسه نداشتین؟ که داشتین! هرروز باهم بیرون و تفریح نداشتین؟ که داشتین! عاشقت نیست؟ که هست! باهمم که میخواستین ازدواج کنین و از ایران برین.. دیگه چی موند از یه رابطه ی دونفره؟ _اینارو ازکجا درمیاری؟ _هیچکدومو نمیتونی انکارکنی چون هم عکس های جیک توجیکتون رو بالوکشین های مختلف دیدم هم موقع بوسیدن

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 146

  بی اراده دستمو کشیدم و همزمان شونه ای بالا انداختم وگفتم: _حوصله ام سررفته.. خوابم گرفته! _میخوای برسونمت خونه عشقم؟ خبری شد بهت زنگ میزنم! _نه بابا.. نمیتونم حتی از این محوطه دور بشم چه برسه به اینکه برم خونه! تا آمنه جونو نبینم تکون نمیخورم! _هنوز که خبری نشده عزیزم.. اینجوری فقط خسته میشی به نظرم همه باهم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 145

  _اینجوری نگو آرش.. موافقت خانواده ها واسه من خیلی مهمه و جز یکی از واجبات زندگی منه.. من دلم میخواد خانواده و جمع صمیمی داشته باشیم.. دلم نمیخواد توزندگیم هیچ کینه و دلخوری وجود داشته باشه وتوی هر زندگی خانواده نقش خیلی مهمی داره.. واسه همونم اجازه ی پدرومادرها برای من ورابطه ی که واردش میشم ازهمه چیز مهم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 144

  _سارا؟؟؟؟ باصدای آرش فورا اشک هامو پاک کردم جفتمون به سمتش برگشتیم .. ارسلان_ اومدی پسرم؟ دیدی مامانتو‌؟ حالش خوبه؟ اما آرش درحالی که به من نگاه میکرد و اخم هاش توهم رفته بود، بی توجه به سوال باباش گفت: _چی شده سارا؟ چرا گریه کردی؟ _چیزی نیست.. داشتم.. یعنی داشتیم حرف میزدیم موضوع غمگین شد.. حالا بعدا درباره

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 143

  _چیکار کردی؟ مسخره کردی منو؟ چرا جلو بابات دستمو میگیری؟ قرارما چی بود؟ مگه قرار نبود رابطمون یه مدت مخفی بمونه؟ آلزامیر داری؟ قرارمون یادت رفت؟ _آلزامیر ندارم عزیزم قرارمونم یادم هست اما فکرمیکنم تو حافظه ی خوبی نداری! قرارما چی بود؟ مگه قرار نبود تا وقتی مامانم خوب میشه سکوت کنیم؟ یه نگاه به اطرافت بنداز.. ما کجاییم؟

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 142

  عاقل اندرسفیهانه نگاهش کردم و ازترس اینکه دوباره قطع بشه گوشی رو گرفتم و جواب دادم: _الو سلام! منتظر شنیدن صدای پریشان یا غمگین وحتی گریان ارسلان بودم اما ارسلان باصدایی که خوشحالی توش موج میزد جواب سلامم رو داد وگفت: _دخترم آرش بیداره؟ میخوام باهاش حرف بزنم! گوشی رو از گوشم فاصله دادم و روبه آرش کردم و

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 141

  _من نگفتم چیزی رو حذف کنی.. نخواستم گذشته ات رو حذف کنی اما خوش ندارم اسم اون یارو رو توی زبونت بیاری.. _اون یارویی که میگی احیانا نامزد سابق من نبوده؟ _ببینم؟ توچه اصراری داری که مدام یادآوری کنی کی چی بوده وچیکاراکرده؟ هان؟ _اصرار میکنم چون نمیتونم پاک کن دستم بگیرم و همه چی رو پاک کنم! اصرار

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 140

  نیم ساعت همونطوری توی اتاق نشستم وبه گندی که زده بودم فکرمیکردم.. باید برای آرش توضیح میدادم.. تحمل قهرش رو نداشتم.. نباید میذاشتم باخودش فکرهای اشتباه بکنه ازجام بلندشدم.. موهامو دم اسبی بالای سرم محکم بستم و با چندتا نفس عمیق رفتم بیرون.. دراتاقش بسته بود اما صدای موزیک میومد مطمئن بودم با اون اعصاب چیز مرغیش نتونسته بخوابه

ادامه مطلب ...