رمان آرزوی عروسک پارت 124
بی خیال شونه ای بالا انداخت وگفت؛ _حالم که خوبه.. صورتمم شاید بخاطر عصبانیته! _سرفه هات چی؟ اونم عصبیه؟ تغییر مسیربده میریم دکتر! دستمو گرفت و روشو بوسه ای زد وگفت: _نگران نباش عشقم بخدا من حالم خوبه.. کسرخواب دارم یه کم بخوابم اوکی میشه! دستم توی دستش آتش بود و مطمئن بودم سرما خورده اما دیگه چیزی نگفتم