رمان آوای نیاز تو Archives - صفحه 11 از 18 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 106

    نگاهش و با مکث ازم گرفت و گفت: _به خودم مربوطه     سکوت کرده به نیم رخش نگاه می‌کردم که از جاش بلند شد _آخر هفته مراسم داریم… میدونی که؟     صورتم توهم رفت و بغض تو گلوم چنگ زد سری به معنی اره تکون دادم که بدون حرف خواست بره اما از جام‌ بلند شدم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 105

    دیگه واینستادم ببینم چه عکس العملی نشون میده، همین‌ که دنبالم نمیومد یعنی فرزان و دیده و تو بُهت رفته. سمت فرزان با قدمایی که هر لحظه ممکن بود سقوط کنه قدم برداشتم وَ با قدمایی که سعی می کردم بلند باشه تا زود تر بهش برسم سمت ماشین رفتم‌ و نگاهم به فرزانی بود که نیشخند به

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 104

    چشمام و محکم باز و بسته کردم. از ماشین پیاده شدم و چشم‌ چرخوندم و با دیدن پرادو مشکی که اونور خیابون پارک‌ بود نفس تو سینه حبس شد و با تصور حال و روز جاوید بعد کاری که می‌خواستم انجام بدم با جاوید برای یک لحظه پشیمون شدم اما یکی همون لحظه تو گوشم فریاد زد مگه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 103

    _تو مگه غیر این که می‌خوای با من باشی؟ مگه غیر این که دوست دارم و دوستم داری؟ مگه غیر این که بهت دارم‌ قول میدم برمی‌گردم؟ مگه غیر اینه؟!   بازم حرفای تکراری… بازم حرفای خودخواهانه خودش _آره غیر اینه چون من ترجیح میدم تو تنهاییم بمونم ولی تو رابطه ای نمونم‌ که مثل یه گزینه باهام

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 102

    سمت اتاقمون که رفت ناخوداگاه چنگ زدم‌ به بازوش و با تموم ناتوانی و ضعف توی بدنم نه ای گفتم که به گوش خودمم نرسید ولی انگار شنید که ایستاد. ایستاد و چشماش و کلافه باز و بسته کرد و سمت اتاقی که یه زمانی برای من بود رفت و وقتی رو تخت گذاشتتم و پتویی روم‌ کشید

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 101

    چشمام‌ و با ترس باز کردم‌ و خیره تو چشمای همیشه طلب کارش این دفعه با جرعت گفتم: _آره!   نیشخندی زد سری تکون داد _که بری آره؟ که من و نمی‌خوای که من تورو نمی‌خوام؟!.. باشه باشه   مچ دستم و محکم جوری گرفت که صدای استخون دستم و شنیدم هنوز تو بُهت بودم‌ که یک دفعه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 100

  ×××   صدای کوبیده شدن در که اومد از رو کاناپه با ضعف بلند شدم و تو جام نشستم. وَ صدای داد عصبیش بلند شد جوری که تن و بدنم لرزید از این همه عصبانیتش!   _دختره ی احمق کدوم گوری بودی؟ نمیگی دل من صد تا راه میره؟ اون گوشی بی صاحاب و برای چی دادم بهت؟ بدون

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 99

    حالا کجا میرفتم؟! پیش کی می‌رفتم تا درد و دل کنم؟ اصلا مگه کسیم تو زندگیم داشتم؟ آتنا که نبود، مامانم که نبود؟ آیدین که نبود، جاوید… جاوید بود ولی به عنوان یه بی معرفت!     ×××     از ماشین پیاده شدم و روبه راننده با صدایی که خودمم از غمگین بودنش می‌سوخت گفتم: _بیشتر از

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 98

      ×××     آوا* از پنجره راهرو نگاهم به بیرون بود. همین که ماشینش شروع به حرکت کرد و مطمعن شدم از کوچه دیگه بیرون رفته از پله ها بدو پایین اومدم و گوشیم و از کیفم دراوردم و همین طور که سمت سر کوچه میرفتم بهش زنگ زدم که یه بوق نخورده این بار جواب داد

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 97

    با یاد آوری لحن و حرفا و التماسای آتنا قطره اشکی سمج از گوشه چشمم ریخت و رو بهش گفتم: _شاید آدم بدی نباشه شاید از روی این که خیالش راحت باشه تو کشور غریب به کسی نیاز نداشته باشی اون پول و بهت داده اما بیا قبول کنیم یک درصدشم برای این بوده که عذاب وژدان خِرش

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 96

    خواستم بپرسم چیزی شده اما با ورود بچه ها به آشپزخونه نگاهم روشون موند و حرفم و خوردم. نگاهم و به تمیسی دادم که با به به و چه چه وارد آشپزخونه شده بود _این قدر بوهای خوب خوب میومد دیگه طاقت نیاوردیم گفتیم‌ بیایم ببینیم چه کردی دختر     ×××   با خنده و شوخی کیارش

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 95

    سری تکون دادم و با تردید از جام بلند شدم، از اتاق خواستم برم بیرون اما قبل این‌ که در و ببندم برگشتم سمتش و گفتم: _ولی بدون هر اتفاقی بیفته من پشتتم، هر چند ازت دلخور بودم‌ اما یادم نرفته تو اوج نا امیدیم خدا تورو بهم داد رفیق   نگاهش روم نشست ولی دیگه نیستادم تا

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 94

  ×××   مشماهای خرید تو ماشین گذاشت و اومد نشست کنارم، نیم نگاهی بهش کردم و دوست داشتم جمله کلمه دو حرفی دوست دارم و دوباره ازش بشنوم برای همین گفتم: _تو فروشگاه فقط یه چی گفتی رفتیا   نگاهش و بهم داد و همین طور که فرمون و می‌چرخوند ریلکس و بی تفاوت گفت: _چی؟ یادم نمیاد  

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 93

    نیم نگاهی بهم کرد و سوالی گفت: _نمی‌خوای ببینیش؟ _مهمه؟ مگه تو که از خدات نبود قطع رابطه کنم   شونه ای انداخت بالا _برای من مهم نیست آوا برای خودت میگم دوستت بوده بالاخره _به خاطر من میگی یا به خاطر آیدین الان؟!   کلافه نگاهش و داد بهم‌ و گفت: _یکم داری بزرگش میکنی آوا چیز

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 92

    _یه کاریش میکنم   سری تکون داد و من به قیافه گرفتش خیره بودم اما چیزی‌ نگفتم‌ و خارج شدم! سمت آسانسور قدم برداشتم که منشی تا من و دید از جاش بلند شد و خداحافظی کرد… سری تکون دادم و جلو در آسانسور ایستادم و دست دراز کردم دکمش و بزنم اما همون لحظه درش باز شد

ادامه مطلب ...