رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 31 5 (2)

3 دیدگاه
  دستی روی چشماش کشید و باعث شد ریمل دیشبش تو صورتش پخش بشه!… ابروهام و بالا تر دادم و بهش همین طور خیره موندم که سرش و برگردوند طرفم، دوست داشتم یکم اذیتش کنم برای همین نگاهم و ازش نگرفتم و همین طوری خیره خیره نگاهش کردم!… توقع داشت…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 30 5 (1)

16 دیدگاه
  به آهنگ گوش میدادم و حس میکردم جاوید این آهنگ و از عمد گذاشته. جز یه عشق که بینه ما هست هر چی دوست داری خراب کن مثله هر شب سرنوشت هر دو مون و انتخاب کن من، منکه تسلیم تو بودم از چه جنگی زخم خوردی با کی…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 29 5 (1)

2 دیدگاه
  سرم و دوباره انداختم پایین، با گوشه لباسم بازی کردم و ادامه دادم _مثل همین چند دقیقه پیش که دنبال اثبات بودی! _الانم بهت دارم اعتماد میکنم که چیزی نمیگم اما ازین به بعد ناراحت میشی عصبی میشی چیزی تو دلته میای به من میگی اونم رو در رو…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 28 4 (2)

2 دیدگاه
  یقه اونی که نزدیکم بود و گرفتم کوبوندمش به ماشین خودش و هوار زدم _گوه میخوری مزاحم ناموس مردم میشی تو این خلوتی!… مگه خواهر مادر نداری مگه بــــی‌نــــامــــوســــی!؟ دوستش خواست از پشت بهم ضربه بزنه اما اونی‌ که یقش و گرفته بودم و کشیدم و سمت دوستش پرت…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 27 5 (1)

4 دیدگاه
  سکوت کردم؛ خودش می‌دونست دوست ندارم تو کارام دخالت کنه برای همین ادامه داد _این دفعه جاوید بزنه ناقصت کنه نمیام جمعت کنم پس سعی کن ناقص نشی ناقص کنی! از یاد آوری اون شب نحس چینی بین ابروم نشست و گفتم: _مست بودم اون دفعه _آره میدونم… شام…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 26 5 (1)

3 دیدگاه
  بازم چیزی نگفت و این بار درو باز کردم و رو تخت دیدمش که تو خودش جمع شده بود و چشماش و بسته بود!… سمت تخت رفتم، کنارش نشستم آروم تکونش دادم و صداش زدم که بعد چند تا تکون چشماش و باز کرد و همین که قیافه من…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 25 3.5 (2)

6 دیدگاه
  بی توجه سمت عمارت محکم قدم برداشتم و اون مرد نگهبانم دنبالم بود اما من عصبی بودم! دیگه نمی‌زاشتم اون روانی زندگی من و تحت شعاع خودش قرار بد _فــــــــرزان فــــرزان عظیــــــــــــمــــی بــــیــــا بیــــــــــــــــرون!… با توام آدم میفرستی رد من و بزنه؟ تو زندگی من دخالت میکنی… من که…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 24 5 (1)

5 دیدگاه
  حرفم رو زدم و از جام بلند شدم… به قیافش نگاه کردم که کارد میزدی خونش در نمی اومد! تحمل نه شنیدن نداشت و مشخص بود خودخواهه اما به جهنم منم حق زندگی داشتم… بی‌توجه سمت اتاقم رفتم شایدم یه جورایی فرار کردم از دستش ولی هنوز به اتاق…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 23 5 (1)

6 دیدگاه
  اومد دهن باز کنه حرفی بزنه اما بهش اجازه حرف ندادم و با لحن خودم جدی و بلند گفتم: _نــــــــه!… تو گوش کن! بالا بری پایین بیای همینی که هست! مهم ذات آدمه و من ذاتتو خوب دیدم ژیلا… رفتار من همینه که هست پس زور بیخود نزن اگرم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 22 5 (1)

13 دیدگاه
  چشمام نم دار شده بود و با حرص گفتم: _من چی!؟ من زندگیم با وجود تو الان گل و گلستونه؟! تو اومدی فکر کردم شدی دایه مهربان تر از مادر اما الان چی؟… الان به جا این که مرهم باشی برای زخمام خودت زخم میزنی!؟ دوراهی بدبختی بیچارگی بهم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 21 1 (1)

11 دیدگاه
  تیکه پیتزایی که هنوز نصفشم نخورده بودم و با این سوالش گذاشتم تو جعبه پیتزا؛ چی میگفتم بهش؟! میگفتم صدای زنت یا نامزدت رو شنیدم که از معاشقتون میگفت!؟ وقتی مکث‌ و تردیدم رو دید دوباده نگاهش رو بهم داد و این دفعه گفت: _به منم بده! به جعبه…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 20 5 (1)

6 دیدگاه
  چند لحظه گنگ نگاهم کرد و بعد اخماش کم کم رفت تو هم، انگار یه حدسایی زده بود و با صدای خِش دارش گفت: _تو!… تــــو با خودت چی فکر کردی؟!… الان میخوای چی و بهم بفهمونی؟! که گره کورم فقط با پول حل میشه؟!… میخوای پول عمل مامانم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 19 5 (1)

2 دیدگاه
  _به خُد… _هــــیچــــی نگو آتــــنــــا پاشو تو هم برو بیرون حوصله هیچ کدومتون و ندارم! غمگین نگاهم کرد و بلند شد رفت وَ من موندم و کلی فکر و خیال! × خیلی وقت بود که نور خورشید تو اتاق زده بود و من فقط خیره بودم به روبه رو……
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 18 5 (1)

5 دیدگاه
  چه پارادوکس مضخرفی، من از دور کیک به دست و ناباور شایدم دلشکسته خیره بودم به صحنه رو به روم ولی آدمایی که دورم جمع بودن با شادی دست میزدن!… روبه روم مردی بود که کنار ژیلا نشسته بود… مردی که بهم دروغ گفته بود و تمام احساسات من…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 17 5 (1)

9 دیدگاه
  سکوت کردم که خودش ادامه داد _آوا میدونم دوست داری همه چی رو راجع به من بدونی!… بهت قول میدم دو سه روز دیگه همه چی رو از زندگیم بهت بگم‌! این حرفش علناً این معنی رو داشت که چیزی الان ازم نپرس… همین‌جوری خیره بودم بهش که ادامه…