رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 251 5 (2)

6 دیدگاه
      اخماش رفت توهم‌ و خواست چیزی بگه که با بغض گفتم: _نمی‌تونم نمی‌تونم بفهم لعنتی میترسم… اصلا نمیخوام اصلا برام مهم نیست تو چی فکر میکنی   بازومو گرفت که سریع خودم و عقب کشیدم و با عجز گفتم: _نمی‌تونم جاوید   مبهوت نگاهم‌ میکرد و انگار…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 250 5 (2)

5 دیدگاه
    با اخم به پاهای نیمه لختم نگاه کرد که پاهام رو سمت خودم کشیدم و نگاه پر اخمش و بهم داد _پاشو بیا   سمت آشپزخونه رفت و من ناچار بعد مکثی بلند شدم و سمت آشپزخونه رفتم… نگاهی بهش کردم که ظرف نیمرویی و گذاشت رو میز…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 249 5 (2)

12 دیدگاه
    ناچار ماشین رو کنار خیابون نگه داشت که سریعا پیاده شدم و از ماشین کمی فاصله گرفتم.‌‌.. کلافه نگاهم رو به ماشینایی دادم که با سرعت از کنارمون رد میشدن… وسط خیابون هیچ کار نمی‌تونستم بکنم نه راه پیش داشتم‌ نه راه پس حتی تلفنمم همراهم نبود زنگ‌…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 248 5 (2)

20 دیدگاه
    خیره تو چشماش می‌خواستم حقیقت رو بفهم که سری به معنی آره تکون داد… با دوتا دستام کلافه دستی رو صورتم کشیدم و‌ پشتم و بهش کردم که صدای ضعیفش با لکنت به گوشم رسید _مَ..من نیومدم بچمو بندازم وبال تو! تو… تو گفتی اومدی بچتو بندازی گردن…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 247 4.3 (3)

13 دیدگاه
    سکوت شد و پشت سرش دیگه صدای پچ پچام قطع شد!… آیدین ناباور نگاهم میکرد و کلافگی از سر و روش میبارید! حقم داشت کی تو محل کار ازین اتفاقا افتاده بود که این بشه دومیش!؟ نگاهم و به آوا دادم که با صورت خیس از اشک نگاهم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 246 4 (4)

37 دیدگاه
    نفس نفس می‌زدم و با مکث نگاهمو تو نگاه خون نشسته اشکیش دادم… وَ حالا جفتمون ساکت بودیم! تو نگاهمون کلی حرف بود اما انگار دیگه زبون همو هیچ جوره بلد نبودیم. پشت و کرد بدون حرفی از دفترم خارج شد و من هنوز تو بهت بودم؛ هنوزم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 245 3.7 (3)

18 دیدگاه
    احساس میکردم توهم زدم و فکر و خیالاتم باعث شده حرفای دیگه ای و از زبون آوا بشنوم! شایدم صدای بیگ بنگی که تو سرم می‌پیچید باعث شده بود نفهمم این زن چی میگه… چند بار پلک زدم _ببشخشید من متوجه نشدم؟   دستی زیر چشماش کشید و…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 244 3.7 (3)

30 دیدگاه
    بی توجه به این که کیه دوباره سرم و تو دفتر دستک جلو روم بردم   _سلام! خودکار تو دستم با شنیدن این صدا خشک شد! صدایی که اصلا انتظارش رو نداشتم… سرمو بالا آوردم و با دیدن قیافش متعجب تر هم شدم چند روزی میشد نیومده بود…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 243 3.7 (3)

15 دیدگاه
  ×   دستی رو سنگ قبرش کشیدم و زمزنه کنان گفتم: _نوه دار شدنت مبارک! مامان مادر شدن چقدر سخته مخصوصا که مادر خوبی نباشی!… زود رفتی الان تو باید مراقبم میبودی و جای عدالت خانم سرم غر میزدی میدونم من مادر خوبی نیستم حتی به قول جاوید شاید…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 242 5 (2)

24 دیدگاه
    ×××     با صدای غر زدنای عدالت خانم و تکون دادناش ناله کردم _عدالت خانم نه گشنمه نه تشنمه نه بچم مشکل داره نه می‌خوام برم دکتر نه دوست دارم بدونم سالم یا ناسالم یا دختر یا پسر فقط ولم کن   نیشگونی از بازوم گرفت و…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 241 5 (1)

25 دیدگاه
  ×   جاوید*   خودکار توی دستم و با ضرب روی میز میزدم.‌‌.. کلافه بودم از دست خودم و حرفایی که باز تو عصبانیت از دهنم بیرون اومده بود، در دفترم که باز شد و نگاهم به آیدین خورد بی توجه به در نزدنش گفتم: _چی شد!؟   کامل…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 240 5 (2)

17 دیدگاه
    پوفی کشیدم، پشتم و کردم به در دفترو ناخواسته از سر عادت لب زدم _اصلا به ما چه هان!؟ به ما چه که بهَم چی میگن دو ساعت یعنی در اصل به من چه چون به من ربطی نداره دیگه ولی به تو داره چون بابای تو دوست…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 239 5 (2)

9 دیدگاه
    ×××   کش و قوصی به بدنم دادم، برگه های رو میز و برداشتم و از دفترم زدم بیرون!… سمت میز منشی جاوید رفتم و با لبخند گفتم: _اینارو مطالعه کردم با اکثر موارد موافقم جز یه چند مورد که خودم بعدا به آقای آریانمهر اطلاع میدم اینارو…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 238 3.7 (3)

17 دیدگاه
    “همون عطری که به خاطرش کت جاوید و به باد دادمو خریدم اما اون بو و اون رایحه رو اصلا نمیده حالا چیکار کنم!؟… جانانم قفل زده رو اون عطر انگار”   ارسال و زدم و پیامم ارسال شد و همین که دوتا تیک خورد خنده ای کردم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 237 3.7 (3)

7 دیدگاه
  ×   آوا   خسته کیفم و رو شونم درست کردم احساس میکردم این قدر گرسنمه که یه آدم و میتونم بخورم!… سمت در خروجی شرکت داشتم میرفتم که نگاهم رو جاوید و آیدینی که از در شرکت وارد شدن زوم موند!… مثل همیشه در حال بگو مگو بودن…