رمان آوای نیاز تو Archives - صفحه 3 از 18 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 236

    از شدت هول شدن انگشتای دستم ناخوداگاه از هم باز شد و اون کت خوشبو از پنجره پرت شد و افتاد پایین!…. همون جوری تو همون حالت با چشمای گرد شده ایستاده بودم و نگاهم به پایین بود و گندی که زده بودم اما با صدای جدیش به خودم اومدم و سمتش برگشتم _ خانم برومند؟   نگاهم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 235

    نفسم و عمیقی کشیدم و ارسال و زدم پیامم مثل صد تا پیام دیگه براش ارسال شد!… گوشیم و خاموش کردم و از جام بلند شدم و با اون شکم برامده که واقعا راه رفتن و برام سخت کرده بود و به گفته عدالت خانم هنوز مونده بود تا شکمم بالا بیاد از در دفترم بیرون زدم و

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 234

خیره تو صورتم یه قطره اشک از چشمش چکید و باز در جواب حرفام هیچی نگفت که نیشخند زنان ادامه دادم _نه تو بازیگر خوبی هستی برای نقش‌ انتقام نه من دیگه اون آدم قُد و یه دنده سابقم! دیگه حوصله خودمم ندارم‌حتی دیگه چیزی ازین دنیا نمیخوام حتی دیگه برام‌ مهم نیست با کی باشی با کی نباشی، زندگی

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 233

    مغزم به قدری قفل کرده بود که توان حرفی نداشتم اما خودش سمت چستر مبل رفت و بی‌توجه به من و آیدین روی یکی از چسترا نشست پا روی پا انداخت!… وَ این همه خونسردی و آرامش شاید ظاهریش بر خلاف روزایی بود که تو شیراز وقتی باهام حرف میزد صداش میلرزید و خوب می‌دونستم این همه آرامش

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 232

    ×××   دو سه روزی میشد که از رفتن فرزان گذشته بود!وَ من خودمو به اسارت برده بودم… انگار که خودمو به تخت بسته بودم، زندانی که زندان بانش خودش بود و فقط نگاهش به گوشیش بود تا جواب یکی از پیامایی که فرستاده بود و بگیره با این حال هیچی به هیچی!… هیچی به هیچی یعنی پیامایی

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 222

  ×××   فرزان*   خیره به قفسه سینش که بالا پایین میشد بودم و می‌ترسیدم به چهره غرق خوابش خیره بشم؛ میترسیدم بهش خیره بشم و دلم بلرزه و نرم!… مثل وقتی که تو اتاق کارم، رو بهم خیره خیره گفت دلبستت شدم! چقدر خودم و کنترل کردم که نگم من بیشتر چقدر دلم تو اون لحظه لرزید!… ولی

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 221

    فرزان نیم‌نگاهی به من کرد نامحسوس سری به چپ و راست تکون دادم و خودش فهمید که سکوت کرد و بدون هیچ حرفو نگاهی به جاوید سمتمون اومد و دستم و گرفت و کشیدم داخل خونه لحظه آخر نگاه با نگاه جاوید خورد که حسرت وار نگاهم می‌کرد و کاش این قدر خودخواه نبودی مرد گذشته ی من!

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 220

    ×××   آوا*   نگاه سنگین پر اخمش بد اذیتم میکرد و غذا از گلوم پایین نمی‌رفت! یعنی آیدین بهش گفته بود؟! با این نگاهای خیره پر اخمش هیچ بعید نبود که آیدین بهش گفته باشه… نگاهش رو تنم بالا و پایین می‌شد انگار دنبال یه چیزی بود که حقیقت و بهش ثابت کنه! نفهمیدم چی شد و

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 219

    ×××     جاوید*   _از دیشب رفتی تو فکر چته؟   نگاهش و از گوشی که با اخم سرش توش بود بیرون آورد و نگاهی بهم کرد خیلی کم پیش میومد آیدین سر زنده ای که با شوخیاش میرفت رو خط اعصابم این شکلی تو فکر بره شونه ای انداخت بالا و گفت: _نه خوبم، حتما همیشه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 218

    مثل کسی که تو شطرنج مهارت داره ولی کیش و مات میشه شدم! یه نگاه کلی تو صورتم کرد و بعد نگاهش و ازم گرفت و داد به روبه روش _مادرم هیچی نگفت ولی چشمای متعجب جاوید دیدنی بود آوا خیلی وقته برام خواهر شدی! دقیقا از وقتی که فهمیدم قراره تو حسرت بوسه کنار گوش و گردنت

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 217

    آیدین نگاهی به نرگس کرد _یه قندی یه چیز شیرینی!   نرگس بدو سمت کابینتی رفت و قندون و ازش دراورد و داد دست آیدین… حبه قندی از قندون دراورد و سمت لبم برد و گفت: _دهنت و باز کن آوا   از مزه قند خوشم نمی‌اومد برای همین سری به چپ و راست تکون دادم و سعی

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 216

    مادرم ناباور سری به چپ و راست تکون داد و با بغض دستش رو روی دست فرزان گذاشت و صدای هق هقش کل اتاق و پر کرد _دورت بگردم تو نرفتی! دور چشمات بگردم… عزیزم… پسرم… تو نرفتی حرف بزن صدات و بشنوم مادر حرف بزن فکر نکنم خوابم… حرف بزن عزیز تر از جونم جابانم… بگو بگو

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 215

  ×××   روی پله های حیاط نشسته بودم و ذهنم درگیر بود و دروغ بود اگه میگفتم نمی‌ترسم مادرم و ببینم! مادری که نمی‌دونستم ازش کینه به دل باید داشته باشم یا دلتنگش باید باشم… تو افکار خودم بودم که احساس کردم کسی کنارم نشست و با فکر این که آیدین سرم و بی خیال سمتش برگردوندم اما با

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 214

    نیم نگاهی به آیدین‌ کرد و با صدایی که دلیل لرزشش برام‌ گنگ بود گفت: _من نمی‌دونم چی جوری بگم وایسین وایسین الان… الان   مکث کرد و لرزش صداش به وضوح پیدا بود و من نگاهم به تک تک حرکاتش بود! چِش شده بود این دختر؟! آیدین که متوجه حال آوا شد با تعجب نیم نگاهی به

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 213

      ×   جاوید   دستم هنوز به زنگ در نرسیده بود که یک باره در باز شد و با قیافه فرزان روبه رو شدم چشمای قرمز و صورت گرفتش نشون میداد حالش حال درستی نیست و با بهت خیره بودم بهش و اونم‌ خیره بود تو صورت من! وَ در آخرم از کنارم رد شد و شونش

ادامه مطلب ...