رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 236 4 (4)

8 دیدگاه
    از شدت هول شدن انگشتای دستم ناخوداگاه از هم باز شد و اون کت خوشبو از پنجره پرت شد و افتاد پایین!…. همون جوری تو همون حالت با چشمای گرد شده ایستاده بودم و نگاهم به پایین بود و گندی که زده بودم اما با صدای جدیش به…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 235 4 (3)

8 دیدگاه
    نفسم و عمیقی کشیدم و ارسال و زدم پیامم مثل صد تا پیام دیگه براش ارسال شد!… گوشیم و خاموش کردم و از جام بلند شدم و با اون شکم برامده که واقعا راه رفتن و برام سخت کرده بود و به گفته عدالت خانم هنوز مونده بود…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 234 3.8 (5)

15 دیدگاه
خیره تو صورتم یه قطره اشک از چشمش چکید و باز در جواب حرفام هیچی نگفت که نیشخند زنان ادامه دادم _نه تو بازیگر خوبی هستی برای نقش‌ انتقام نه من دیگه اون آدم قُد و یه دنده سابقم! دیگه حوصله خودمم ندارم‌حتی دیگه چیزی ازین دنیا نمیخوام حتی دیگه…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 233 5 (2)

7 دیدگاه
    مغزم به قدری قفل کرده بود که توان حرفی نداشتم اما خودش سمت چستر مبل رفت و بی‌توجه به من و آیدین روی یکی از چسترا نشست پا روی پا انداخت!… وَ این همه خونسردی و آرامش شاید ظاهریش بر خلاف روزایی بود که تو شیراز وقتی باهام…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 232 5 (2)

21 دیدگاه
    ×××   دو سه روزی میشد که از رفتن فرزان گذشته بود!وَ من خودمو به اسارت برده بودم… انگار که خودمو به تخت بسته بودم، زندانی که زندان بانش خودش بود و فقط نگاهش به گوشیش بود تا جواب یکی از پیامایی که فرستاده بود و بگیره با…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 222 3.7 (3)

16 دیدگاه
  ×××   فرزان*   خیره به قفسه سینش که بالا پایین میشد بودم و می‌ترسیدم به چهره غرق خوابش خیره بشم؛ میترسیدم بهش خیره بشم و دلم بلرزه و نرم!… مثل وقتی که تو اتاق کارم، رو بهم خیره خیره گفت دلبستت شدم! چقدر خودم و کنترل کردم که…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 221 5 (2)

9 دیدگاه
    فرزان نیم‌نگاهی به من کرد نامحسوس سری به چپ و راست تکون دادم و خودش فهمید که سکوت کرد و بدون هیچ حرفو نگاهی به جاوید سمتمون اومد و دستم و گرفت و کشیدم داخل خونه لحظه آخر نگاه با نگاه جاوید خورد که حسرت وار نگاهم می‌کرد…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 220 3 (4)

15 دیدگاه
    ×××   آوا*   نگاه سنگین پر اخمش بد اذیتم میکرد و غذا از گلوم پایین نمی‌رفت! یعنی آیدین بهش گفته بود؟! با این نگاهای خیره پر اخمش هیچ بعید نبود که آیدین بهش گفته باشه… نگاهش رو تنم بالا و پایین می‌شد انگار دنبال یه چیزی بود…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 219 5 (2)

12 دیدگاه
    ×××     جاوید*   _از دیشب رفتی تو فکر چته؟   نگاهش و از گوشی که با اخم سرش توش بود بیرون آورد و نگاهی بهم کرد خیلی کم پیش میومد آیدین سر زنده ای که با شوخیاش میرفت رو خط اعصابم این شکلی تو فکر بره…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 218 3.8 (4)

4 دیدگاه
    مثل کسی که تو شطرنج مهارت داره ولی کیش و مات میشه شدم! یه نگاه کلی تو صورتم کرد و بعد نگاهش و ازم گرفت و داد به روبه روش _مادرم هیچی نگفت ولی چشمای متعجب جاوید دیدنی بود آوا خیلی وقته برام خواهر شدی! دقیقا از وقتی…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 217 3.7 (3)

9 دیدگاه
    آیدین نگاهی به نرگس کرد _یه قندی یه چیز شیرینی!   نرگس بدو سمت کابینتی رفت و قندون و ازش دراورد و داد دست آیدین… حبه قندی از قندون دراورد و سمت لبم برد و گفت: _دهنت و باز کن آوا   از مزه قند خوشم نمی‌اومد برای…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 216 3.3 (3)

5 دیدگاه
    مادرم ناباور سری به چپ و راست تکون داد و با بغض دستش رو روی دست فرزان گذاشت و صدای هق هقش کل اتاق و پر کرد _دورت بگردم تو نرفتی! دور چشمات بگردم… عزیزم… پسرم… تو نرفتی حرف بزن صدات و بشنوم مادر حرف بزن فکر نکنم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 215 3.7 (3)

3 دیدگاه
  ×××   روی پله های حیاط نشسته بودم و ذهنم درگیر بود و دروغ بود اگه میگفتم نمی‌ترسم مادرم و ببینم! مادری که نمی‌دونستم ازش کینه به دل باید داشته باشم یا دلتنگش باید باشم… تو افکار خودم بودم که احساس کردم کسی کنارم نشست و با فکر این…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 214 5 (3)

3 دیدگاه
    نیم نگاهی به آیدین‌ کرد و با صدایی که دلیل لرزشش برام‌ گنگ بود گفت: _من نمی‌دونم چی جوری بگم وایسین وایسین الان… الان   مکث کرد و لرزش صداش به وضوح پیدا بود و من نگاهم به تک تک حرکاتش بود! چِش شده بود این دختر؟! آیدین…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 213 5 (1)

3 دیدگاه
      ×   جاوید   دستم هنوز به زنگ در نرسیده بود که یک باره در باز شد و با قیافه فرزان روبه رو شدم چشمای قرمز و صورت گرفتش نشون میداد حالش حال درستی نیست و با بهت خیره بودم بهش و اونم‌ خیره بود تو صورت…