رمان آوای نیاز تو Archives - صفحه 7 از 18 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 167

      ×××   فرزان*   نیشخند زنان خیره به عکس توی دستم بودم و فکرم رفته بود سمتی که نباید میرفت سمتی که کل عمرم ازش فرار میکردم و حالا با یه اتفاق کوچیک همش تو سرم‌ اون لحظه ها و اون خاطره ها تکرار و تکرار میشد و باعث میشد حالی که ازش می‌ترسیدم اود کنه! می‌دونستم‌

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 166

      به یک باره دستمو گرفت و به عقب هولم داد! چون توقعش رو نداشتم به عقب کشیده شدم و روی تختش افتادم و آخی گفتم گیج بودم که تو صورتم خم شد و همین طور که تو صورتم زل زده بود با قیافه ای که هیچ وقت این طوری ندیده بودمش از لای دندونای قفل شدش در

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 165

      مات و مبهوت خیره بودم به عکس روبه روم و احساس میکردم نفسم بالا نمیاد دیگه… روی زمین افتادم و گوشی‌ انداختم کنار و توجه ای به آوا آوا گفتنای نگران آتنا ندادم و چند بار محکم پلک زدم تا شاید تصویر روبه روم عوض شه اما اون عکس و تصویر هیچ تغییری نکردن و من خیره

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 164

    ×××   آوا*   _ببین باور کن داره بهت حس‌ پیدا میکنه از‌‌ من بپرس بابا منم میشناسمش تا حدودی   همین جور که کتابای فرزانو سر جاشون‌ می‌زاشتم گوشی به دست دیگم دادم و جواب دادم _چرند نگو آتنا حالا چون روی خوش نشونم داده دلیل بر این نمیشه عاشق چشم و ابروم شده باشه من حس

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 163

    ساعدم و از رو صورتم برداشتم و نگاهم و بهش دادم اخماش و کرد توهمو ادای من و درمی‌آوردو ادامه داد: _آیدین لیوانت بو… میده آیدین فرشت کثیفه… آیدین لباساتو جمع کن… آخرشم که میگی خودتم بو میدی من و میندازی حموم   نیمچه لبخندی زدم _هیچ وقت بزرگ نشو تو   لبخندی زد و سمت آشپز خونه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 162

    نگاهش و با مکث ازم گرفت _دیگه چیا گفته؟   سرمو به چپو راست تکون دادم _جواب سوال منو بده فرزان   نگاهش و بهم نداد که نیشخند صدا داری زدم _برام مهم نیست مریض روحی یا هر کوفت دیگه… حق نداری از احساسات صادقانه ی من سواستفاده کنی     ناراحت از جام بلند شدم و همین

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 161

      چشمام گرد شد و یادم‌ نمیومد بهش گفته باشم با جاوید همکلام شدم از تعجب خواستم چیزی بگم اما یهو شیرینی پرید تو گلوم و شروع به سرفه کردن کردم… تو جام نیم خیز شدم و با چشمای سرخ شده از سرفه زیاد خیره به فرزان بودم که خوسرد رو مبل روبه روم نشسته بود و انگار

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 160

  ×××     آوا* شیرینی دیگه ای تو دهنم گذاشتم و خیره بودم به صفحه تلویزیونی که هیچی ازش نمی‌فهمیدم و همه ی فکر و ذکرم پی اتفاقای سه چهار روز پیش بود پوفی کشیدم و یاد فرزانی افتادم که تو این چند روز خیلی باهاش سرسنگین شده بودم و دیگه کار به کارش نداشتم هر چند فکر کنم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 159

      اشکاش از گوشه صورتش سر خورد و حال خودمم بهتر از اون نبود و با تردید نگاهش و بهم داد و با لبخند تلخی گفت: _کی فکرشو میکرد آخر قصه ی ما این جوری تموم شه؟   سری به چپ و راست تکون داد و لب زد: _تو نباشی هستن… تو خودت این و یادم دادیو به

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 158

    بی توجه دستش و کشیدم سمت آشپز خونه که ترسیده ادامه داو _ولم‌کن جاوید… ولم کن جیغ میکشما   بی تردید لب زدم: _گمشو بیا به قدر کافی عصبی هستم‌ که بزنه به سرم همه چیو وسط این جماعت رو کنم پس گمشو بیا کم حرف بزن   دستش و کشیدم و حرصی گفت؛ _رو کن… زندگی‌ خودتو

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 157

      نگاهم و بهشون دادم که آوا با دیدن‌ جمع ما دست فرزان و کشید و شاید تو حالت عادی کسی برداشتی ازین حرکت نکنه ولی من خوب متوجه شدم که اونم دوست نداره وسط جمعی بیاد که دیگه زیادی داشت مسخره میشد و جَوش سنگین… اما فرزانم انگار چاره ای نداشت جلو مردی که هزار نفر جلوش

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 156

    ×××     جاوید تصویری که دیده بودم از ذهنم پاک نمیشد ولی بیشتر به جای این‌ که عصبی باشم حالم ناخوش شده بود باورم‌ نمیشد با چه صحنه ای رو به رو شدم اونم جایی که هر دفعه ازش رد میشدم و یاد اولین دیدارمون میفتادم… اصلا چی جوری تونسته بود تو آغوش مردی باشه که کم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 155

    ×××     نگاهم و به باغ پشت خونه دادم! اولین آشناییمون این جا شکل گرفته بود و با بغض روبه فرزان گفتم: _وقتی خدمتکار بودم زدم یه گلدون عتیقه رو شکوندم و با دستپاچه و هزار ترفند اومدم تا این جا چالش کنم تا کسی نفهمه   با دست به پایین درخت کاج اشاره ای کردم و

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 154

  ×××   آوا   دستم‌ دور گردنش حلقه کردم‌ _ولی باید بهم میگفتی داریم‌ میایم این جا الان حالم دار بد میشه   _ولی اینم یکی از اون مهمونیاست که اخراش می‌ریم و حوصله سر بره که   _نه این جا…   مکث کردم و پوفی کشیدم _الان اگه جاوید و ببینم چی؟! نمی‌خواستم باهاش رو در رو شم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 153

    چند بار دست کشیدم تو موهام… برای بار هزارم تو اتاق چرخ زدم تا یکم رو خودم مسلط بشم و در آخر از اتاق زدم بیرون و سمت سالن پایین که سر صداش تا بالام میمومد قدم برداشتم پله ها رو دو تا یکی می‌گذروندم و همین‌طور که اطرافم و میکاویدم و به یک باره نگاهم زوم شد

ادامه مطلب ...