رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 137 0 (0)

بدون دیدگاه
    خیره به کتابی‌ شدم که تیکه کاغذی و بینش گذاشت تا یه جورایی از دید من پنهونش کنه و متعجب گفتم: _چرا بلدم اما گفتم شاید بتونم مچت و برای یک بارم که شده بگیرم… تو این مدت کوتاه این همه تو مچ منو تو حالتای مختلف گرفتی…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 136 5 (1)

بدون دیدگاه
      آب دهنم و قورت دادم و نگاهم و به فرزان دادم که نگاهش با دقت خیره به ستون بود… یعنی فهمید؟! خیره نگاهش می‌کردم که نگاه عسلیش و یهو داد بهم و گفت: _تیکه هاشو دیشب باز دوباره گذاشته بودی زیر لباست؟!   خودم و زدم به…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 135 5 (2)

8 دیدگاه
      سری به چپ و راست تکون دادم که ادامه داد _نمی‌خوای بیای بیرون ببینی کی اومده کی نیومده؟   _چرا داشتم‌ میومدم دیگه!   سری از روی تاسف تکون داد و سمت پله ها رفت که دنبالش کشیده شدم و گفتم: _بعضی حرکات و اخلاقیاتت من و…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 133 5 (2)

بدون دیدگاه
    _درکل که مراقب خودت باش نمیگم صد در صد به فرزان اعتماد کن ولی خلاف چیزی که نشون میده فکر کنم آدم بدی نباشه فقط یه خورده البته یه خورده که نه خیلی کینه ایه تا اون جا که من می‌دونم و دیدم!     نفسم و آه…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 132 5 (1)

بدون دیدگاه
      سکوت کردم و نفسم و آه مانند بیرون فرستادم و روبه فرزان ادامه دادم _تو چرا هیچ تغییری تو خونت نمیدی سفره هفت سین چی نمیگی یه جا بندازن؟   _نه!   نه خشک و خالیش و جدیش باعث شد کنجکاو تر ادامه بدم _چرا؟   سکوت‌…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 131 5 (2)

1 دیدگاه
    لبخندی کنج لبش شکل گرفت و دست دراز کرد مغز گردویی تو دهنش گذاشت _خشن شدی!     پوفی کشیدم که ادامه داد _می‌دونستم حس رقابتت اینقدر قوی و حوصلت و سر جاش میاره زودتر لاله رو میاوردم   چشمی نازک کردم که یه تا ابروش و داد…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 130 5 (2)

3 دیدگاه
  بازم سکوت و بعد صدای نفس عمیق لاله بلند شد و لب زد: _خیله خب باشه فرزان من دیگه حرفی از احساسات نمیزنم تو راست میگی و شرط و شورتمونم یادمه اما اینم یادمه بهم گفتی بدت میاد وقتی با توام با یکی دیگه هم باشم یا اصلا به…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 129 5 (2)

بدون دیدگاه
    کاملا جا خورد از عقب نشینیم ریلکس سمت قهوه ساز رفتم و فنجونی برداشتم و مشغول قهوه ریختن برای خودم شدم اونم نگاهش و ازم گرفت و مشغول شد که دست دراز کردم نمک دون و از روی کابینت برداشتم و درش و کاملا باز کردم و بدون…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 128 5 (2)

بدون دیدگاه
    اتین جملش یعنی همون‌طور که تو مشتاقی بفهمی من کیم منم مشتاقم ولی من جوابی نداشتم و واقعا من کی بودم تو این خونه؟ بازم کم‌ نیاوردم _تا همین جا بگم که خدمه نیستم   نیشخندی زد _منم تا همون حد میگم پس   دیگه زیادی داشت رو…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 127 5 (2)

بدون دیدگاه
    پوفی کشیدم و شونه ای بالا انداختم سمت در اتاقم رفتم‌ و خارج شدم، تند تند از پله ها پایین اومدم و خوشحال از این که اولین نفر من امروز بیدار شدم تو عمارت سمت آشپز خونه رفتم و وارد شدم تا صبحونرو آماده کنم و از اون…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 126 0 (0)

1 دیدگاه
    نمی‌دونم این حس شیطنت و خوشحالیم بابت این که یه جورایی مچش و گرفتم از کجا اومد بود تو صورتش جلو تر رفتم و لبخندی زدم و ابروهام و مثل جاوید بالا انداختم _فکر‌ کردم از خواب پروندمت ولی مثل این که خواب نبودی!     هیچی نگفت…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 125 5 (2)

10 دیدگاه
    چشمام گرد شد از حضورش و قبل این که چشمش بهم بیفته سریع خم شدم‌ و قندون سه تیکه شدرو برداشتم وَ مثل هر دفعه تیکه هارو گذاشتم زیر لباسم و زیر لب گفتم: _تو از رو نمیری دختر آخر سر با این کارا آوا میزنی شکمت و…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 124 0 (0)

2 دیدگاه
    نفس عمیقی کشیدم و در آخرم هیچی ارسال نکردم. اشکامو پس زدم و سرمو به چپ و راست تکون دادم گوشی و انداختم کنار و پاشدم از آینه به خودم نگاهی انداختم چشمای روشنم دورش قرمز شده بود سبزیش بیشتر از همیشه دیده می‌شد ولی زیر چشمام سیاه…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 123 5 (1)

2 دیدگاه
  نیسخندی زد و ادامه داد _شامت و بخور   دستام و از فرط حرص مشت کرده شد نمی‌دونم از همه بیشتر چرا این آرامش تو نگاهش عصبیم میکرد؛ خونسردی حرفاش جوری بود که دوست داشتم باهاش یه دعوا راه بندازم تا بتونم فحش بارش کنم یا سرم و به…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 122 5 (1)

3 دیدگاه
  ×××     آوا* در خروجی و باز کردم که هوای خنک به همراه نسیمی تو صورتم خورد، سمت میز گردی رفتم که زیر درخت قدیمی چنار بود و روش غذا چیده شده بود… این وسط من واقعا احساس گرسنگی شدیدی می‌کردم… نگاهم و به فرزان دادم که پشت…