رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 92 3.5 (2)

10 دیدگاه
  تارخ زمزمه‌ی او را شنید که خنده‌ی بی‌صدایش شدت گرفته و باعث شد تا شانه‌هایش بلرزد. دست خودش نبود. وقتی کنار افرا بود حال عجیب و خوشی را تجربه می‌کرد. انگار زمانی که کنار افرا بود خندیدن آسان می‌شد. _ افرا زود برگرد. منتظرتم. افرا همانطور که پشت به…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 91 4 (3)

14 دیدگاه
  شیرین برای آرام کردن او با مهربانی زمزمه کرد: _ خودت رو سرزنش نکن مادر‌. تینا بد حرف زد عصبی شدی‌ اما مگه ما سه نفر تو این دنیا جز هم کی رو داریم؟ باید مراقب همدیگه باشیم با دعوا که چیزی درست نمیشه. امشب اومدی خونه حواست بهش…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 90 4.3 (3)

3 دیدگاه
  ابروهای شیرین بالا رفتند. _ چی شده تارخ؟ چرا عصبی هستی؟ از چی باید خجالت بکشی؟ تارخ اخم کرد. _ چرا از این خانم نمی‌پرسی؟ خطاب به تینا غرید: _ چرا لال شدی پس؟ منو نگاه کن ببینم. تینا با چشمانی خیس سرش را بالا آورد یادش نمی‌آمد آخرین…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 89 4 (3)

5 دیدگاه
  آرش دستانش را روی میز درهم گره زد‌ و نفس عمیقی کشید. _خیلی چیزا می‌دونم افرا… اما ازم نخواه چیزی بهت بگم. افرا سوالی نگاهش کرد‌. _چرا؟ آرش نگاهش را به چشمان او دوخت. _ تارخ راجع به زندگیش با هیچ‌کس حرف نمی‌زنه‌‌. ازم نخواه چیزی بهت بگم. افرا…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 88 4 (3)

3 دیدگاه
  شیرین انگشت اشاره‌اش را روی لب‌هایش گذاشت. _ ساکت شو می‌خوام گوش بدم به آهنگی که می‌خونه‌. آهنگ محبوبمه… تارخ با اخم سکوت کرد و ناخواسته محو صدای افرا که ترانه‌ای از گوگوش می‌خواند شد. کل سالن در سکوتی مطلق به او گوش می‌دادند. ” ای چراغ هر بهانه…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 87 4 (3)

9 دیدگاه
  با دست به اطرافش اشاره کرد. _ بگو چرا از این عمارت متنفری! بهم بگو منظورت از اون لجن‌زاری که ازش حرف می‌زنی چیه؟ بازوی او را فشار داد. عمدا تیر خلاص را زد‌. _ اگه نگی برگشتن به مزرعه سخت می‌شه برام… نمی‌تونم بهت اعتماد کنم. تارخ لبخند…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 86 4.3 (3)

13 دیدگاه
  حیاط عمارت خلوت بود، اما نه آنطور که تارخ می‌خواست. در نتیجه همانطور که دست افرا را محکم گرفته بود مسیرش را از همان ابتدای پله‌های ورودی کج کرد و به سمتی که بنظرش کمی تاریک تر و خلوت‌تر از بقیه‌ی قسمت‌ها بود رفت، اما افرا وسط راه کنار…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 85 4.3 (3)

26 دیدگاه
  مهران با لذت از برخورد خشمگین او خندید. _ چه غیرتی! بنده بجز شما به کسی توجه نمی‌کنم خوشگل خانم خوبه؟ افرا صورتش را جمع کرد. _ مهران سر جدت حالمو بهم نزن. موقع وارد شدن به سالن از دور دیده بود که او در حال خوش و بش…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 84 5 (3)

9 دیدگاه
  انگار صحرا متوجه این استرس و هیجان در لحن او شده بود که بدون اینکه جواب شوخی او را بدهد بازوی افرا را گرفته و پرسید: _ خوبی؟ با تردید اضافه کرد: _ هیجان داری برای دیدنش. مگه نه؟ افرا لبخند سر‌سری زد. بیش از آنچه که فکرش را…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 83 4.5 (2)

9 دیدگاه
  خیلی‌وقت‌ها بی‌توجه به قوانین همانگونه که داشت رانندگی می‌کرد به تلفنش جواب می‌داد، اما حالا واقعا تمرکز درست و درمانی نداشت. همانگونه هم به زور داشت رانندگی می‌کرد. برای همین راهنما زده و ماشین را در گوشه‌ی خیابان پارک کرد. صحرا گوشی‌اش را از داخل کیفش که روی صندلی…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 82 4.7 (3)

8 دیدگاه
  از آرایشگاه که بیرون زدند آرزو با ملایمت از آن‌ها خواست شام را کنار هم بگذرانند. صحرا در حال نق زدن بود، اما با شنیدن اینکه مادرش برای قبولی‌اش کادو گرفته‌ است نق زدن را فراموش کرد. رستورانی انتخاب کردند و وقتی به رستوران مدنظرشان رسیدند که هوا هم…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 81 1 (1)

8 دیدگاه
  بعد از فرارش اول سعی کرده بود همانطور که فرزین گفته بود بیخیال نامدارها و مزرعه شود، اما فایده نداشت. چون حالا دیگر دغدغه‌اش فقط مزرعه نبود. دغدغه‌ی بزرگی به دغدغه‌هایش اضافه شده بود و آن مربوط می‌شد به صاحب مزرعه. شبانه‌روز و بی‌وقفه به تارخ می‌اندیشید. می‌دانست دست…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 80 3.5 (4)

4 دیدگاه
  افرا ترسیده دستش را عقب برد. اولین بار نبود که با عصبانیت تارخ مواجه می‌شد، اما اولین بار بود که او را تا این اندازه خشمگین می‌دید. می‌ترسید چیزی بگوید یا کاری کند که خشم او را به اوج رسانده و کاری خطرناک از دستش سر بزند. بخصوص که…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 79 4.7 (3)

11 دیدگاه
  _ خانم مهندس کجا دارین می‌رین؟ استرسی که در وجودش بود باعث شد بیش از هر وقت دیگری از جا پریده و بترسد. حتی این استرس اجازه نداده بود به راحتی در اول کار صدای رحمان را تشخیص دهد. واکنش خارج از حد معمولش رحمان را متعجب ساخته بود…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 78 5 (3)

3 دیدگاه
  تارخ با لذت نگاهش را میان آن دو چرخاند. _ بفرما مسعودخان. اینم از مغز متفکر تیمتون! آه از نهاد مسعود بلند شد. رسما گورشان کنده شده بود. حالا و با این وضعیت پشیمان بود از اینکه چرا حرف‌های افرا و آرش را جدی نگرفته است، اما یک چیز…