رمان تارگت پارت 281
جدی جدی تو همون چند لحظه انگار داشت وارد دنیای خواب می شد که صداش هم حالت گرفته و کش دار پیدا کرده بود وقتی گفت: – می ریم حالا.. چند دقیقه هیچی نگو! نفس عمیقی کشیدم و چشمام و بستم.. سعی کردم اهمیت ندم به این حجمی که پام و اشغال کرده.. شاید دردی به