رمان تارگت Archives - صفحه 14 از 31 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 266

          با همین فکر.. از جام بلند شدم و رفتم سمت درین که کف دستاش و به زمین چسبونده بود و بین دستاش روی زمین خیس آب شده بود توسط اشکایی که قطره قطره از چشماش پایین می چکید.. پشت سرش وایستادم و زیر بازوهاش و گرفتم و بلندش کردم.. تا وقتی تو همون وضعیت از

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 265

        – نه اتفاقاً.. اون زن هیچ جایی برای دلسوزی نذاشته.. چون کارش و خیلی خوب بلد بوده.. چون چند روز بعد از غلطی که کرده.. خودش اعتراف کرده و همه چیز و به پدر و مادرم گفته.. یعنی کارش و کرده.. پولش و گرفته.. بعد که عذاب وجدانش زده بالا.. با این شرط که خانواده من

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 264

        سرم و به سمت درین چرخوندم.. با دقت به صورتم خیره بود و داشت کلمه به کلمه حرفام و می بلعید که یه وقت جاییش و از دست نده که ته حرفام بازم نفهمه نقش خودش تو این قضیه چی بوده.. – تا اومدم با این قضیه که من قراره تا آخر عمر.. تنها بچه اشون

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 263

        یاد رابطه پر از لذت دیشبمون.. باعث شد که آتیش خشمم کم شعله بشه و یه قدم عقب برم.. درینم از همین فرصت استفاده کرد و سریع از کنارم رد شد که بره.. منم خیره به آلبوم عکس پرت شده روی زمین.. نشستم و مشغول جمع کردنش شدم که صدای لرزونش.. از پشت سرم بلند شد:

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 262

        * صبح که چشمام و باز کردم و همون اول با جای خالی درین روی تخت مواجه شدم.. فهمیدم که حدس های دیشبم درست بوده و درین.. به محض بیدار شدن درگیر همون حس پشیمونی و عذاب وجدان شده و احتمالاً برای اینکه دیگه با من چشم تو چشم نشه.. سریع بلند شده و رفته. یه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 261

        – ذهنم و منحرف کن.. نذار فکر کنم به اتفاقات امشب.. از هر راهی که می تونی.. کمکم کنن که.. فکرم دیگه درگیرش نشه.. تازه داشت دوزاریم می افتاد.. درین.. برای اولین بار بعد از شروع شدن رابطه جنسیمون.. خودش داشت تمایل به این کار نشون می داد.. ولی هنوز روش انقدری باز نشده بود که

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 260

        واسه چندمین بار در طول یکی دو ساعت گذشته کلافه شدم از شدت حماقت و سادگی این دختر.. اگه قبل از وارد شدنم به زندگیش.. می فهمیدم که انقدر بدبختی و فلاکت دور و برش هست.. فقط یه گوشه ای وایمیستادم و از دور تماشاش می کردم.. دیگه هیچ احتیاجی به انتقام نبود چون خودش.. با

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 259

        مثل تمام این پنج روز گذشته که استرس ساکت موندن میران و پیدا نشدن سر و کله اش و داشتم.. چون می دونستم تهش قراره همه رو یه جا تلافی کنه.. حالا خودمم با نهایت حماقت و البته بیچارگی.. یه آتو دستش داده بودم و باید منتظر می نشستم ببینم کی قراره ازش.. استفاده کنه.. با

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 258

      میرانم چرخید سمت منی که هنوز تو یه حباب گیر کرده بودم و انگار داشتم از یه فضای معلق به قضیه نگاه می کردم و هر لحظه منتظر بودم یکی یه تلنگر به حبابم بزنه و من و پرت کنه رو زمین. تا اینکه میران این کار و به عهده گرفت.. وقتی با دو قدم فاصله امون

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 257

      – خانوم تشریف بیارید.. با صدای سرگرد به خودم اومدم و جلو رفتم.. حین امضا کردن برگه ای که جلوی دستم گذاشته بود شنیدم که آروم پرسید: – این آقا چه نسبتی باهات داره؟ ترسیده و هراسون سرم و بلند کردم و زل زدم بهش.. از ترس اینکه نکنه نسبتش تاثیری داشته باشه توی رفتن یا موندنم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 256

      فکر کردن به اینکه این تازه اولشه و حالا حالاها باید اینجا بمونم تا تکلیفم مشخص بشه داشت کاری باهام می کرد که سرم و به یکی از همین دیوارهای چرک بکوبونم و خودم و خلاص کنم. اصلاً گور بابای آبرو.. من بعد از بیرون رفتن از اینجا دیگه چه جوری می تونستم همون آدم سابق باشم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 255

          با همه اینا.. زمانی که سرگرد برام مشخص کرد انقدر کم بود که دیگه نخوام با بیشتر فکر کردن وقتم و هدر بدم و سریع گوشی تلفن و برداشتم و شماره اش و با دست لرزون و یخزده ام گرفتم. چشمام و محکم بستم و سعی کردم و ذهنم و از این مسئله که دارم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 254

      با حرف شعبانی سرگرد خودکارش و برداشت و مشغول نوشتن شد: – پس بمونید تا از همون راهی که گفتم قضیه مشخص بشه.. – یعنی.. یعنی من تا چند روز دیگه باید تو بازداشتگاه بمونم؟ سرگرد سرش و بلند کرد و خیره شد تو صورت خیس از اشک من که مسلماً هیچ رنگی توش به چشم نمی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 253

      جدا از اون واقعاً برام زور داشت که چپ و راست شاهد نگاه های پر سرزنششون باشم.. چون برای اونا اصلاً اهمیتی نداشت که چرا کار من به اینجا کشیده شده و اصلاً گناهی تو این قضیه دارم یا نه.. همین که به عنوان یه دختر.. کسی که مثلاً تحت مسئولیت داییم به عنوان یه بزرگتر دارم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 252

        شعبانی سری به تاسف تکون داد و با شرمندگی لب زد: – ما تو یه شهر کوچیک زندگی می کنیم. همه سرشون تو زندگی همه.. نمی تونستم انقدر راحت برم سراغ قانون و همه رو خبردار کنم که زنم فرار کرده و منم افتادم دنبالش.. بعد دیگه اونجا جای زندگی واسه ما نمی شد.. خودمم چند

ادامه مطلب ...