رمان تارگت Archives - صفحه 15 از 31 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 251

        یه لحظه احساس کسی و داشتم که وسط جنگ.. وقتی با همه زور و توانش داره تقلا می کنه برای زنده موندن و حتی چند تا از حریف هاش و زمین می زنه.. یهو از چند جهت مختلف بهش حمله می شه و چند تا تیر تو نقطه نقطه بدنش فرو می ره.. انقدری که نمی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 250

        ماموره برگشت سمتش و تشر زد: – شما هم درست صحبت کن.. شاکی هستی درست ولی حالا که ما رو مامور انجام این کار کردی چند لحظه ساکت بمون تا کارمون و انجام بدیم. – چشم.. ولی تو رو هرکی می پرستید گول اشک و آه این و نخورید. من با جون کندن آدرسش و پیدا

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 249

      خواست من و دنبال خودش بکشونه که یه لحظه پاهام و روی زمین سفت کردم و وقتی سرش به سمتم چرخید با بهت پرسیدم: – یعنی چی… دنبال زنشه؟ – نمی دونم به خدا.. انگار اسمش منصور شعبانیه.. همه اش داره می گه به اون سلیطه بگید بیاد آدرس و نشونی زنم و بده! دهنم از تعجب

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 248

      در حال حاضر پررنگ ترین احتمال.. همونی بود که می گفت همه اینا رو جمع کرده و یه گوشه ذهنش نگهش داشته.. تا به وقتش اساسی تلافی کنه. – نمی دونم.. واقعاً هیچی نمی دونم آفرین. فقط دیگه خسته شدم از اینکه هر روز و هر شبم با استرس می گذره و هر لحظه منتظرم تا میران

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 247

        مگه اون تو تک تک لحظات این دو سه هفته که من بارها تا مرز جنون و نابودی و به پوچی رسیدن رفتم و حتی برای خودم وسیله خودکشی خریدم.. دلش برام سوخت؟ مگه دلش برای التماس ها و خواهش و تمناهای من که گفتم این انتقام کوفتی به خاطر هرچی که هست تا همینجا تمومش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 246

        با تعجب برگشتم سمت ماشین.. حداقل انتظارم این بود که با یه نفر رو به رو بشم.. ولی با یه نیم نگاه به صندلی های عقب و جلو فهمیدم سه تا پسر جوون تو ماشینن که چهارچشمی زل زدن به من. به راهم ادامه دادم و محلشون نذاشتم تا بفهمن اهل هرچیزی که به خاطرش سرعت

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 245

        انگار نه انگار این آدم همونی بود که چند دقیقه پیش داشت تهدیدم می کرد: – بیا بیخیالش شو میران.. ما با هم خوب بودیم.. مشکلات داشتیم ولی.. همدیگه رو درک می کردیم. با بد و خوب هم می ساختیم. تو که این دختره رو دوست نداری.. چرا داری بیخودی بهترین روزای زندگیت و حروم اون

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 244

        نگاهم رو لباس تنش چرخید که عملاً به جز پوشوندن چند وجب از سینه تا رون پاش خاصیت دیگه ای نداشت.. اگه تو رابطه اش با من همچین چیزی رو می پوشید مسلماً کمترین واکنش من می شد داغ گذاشتن رو یه قسمت از بدنش.. تا دیگه اصلاً روش نشه اون تیکه از پوستش و جلوی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 243

      دندونام و محکم روی هم فشار دادم و دستام و زیر میز مشت کردم.. مشتی که خیلی دلم می خواست همین الآن تو صورت یلدا فرود بیاد.. الآنم به جای اینکه بره.. درین و مخاطب قرار داد و مثلاً فقط برای اینکه گندی که زده رو توجیه کنه گفت: – کاری قرار نیست با هم بکنیم عزیزم..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 241

        پوزخندی زد و با حالت مچگیرانه ای گفت: – ولی خودت اون روز.. اون روزی که ذات واقعیت و نشون دادی.. گفتی من یه آدم متوهم و احمقم چون.. تو هیچ وقت عاشق کسی مثل من نمی شی که زمین تا آسمون با خودت و ملاکات فرق داره.. نگفتی؟ می گن آدم دروغگو کم حافظه می

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 240

      بعد از سلام و احوالپرسی با مهراب و زنش و تبریک بابت ازدواجشون.. همراه درین که کاملاً مثل یه عروسک کوک شده.. یا یه رباتی که بهش یه سریع برنامه از پیش تعیین شده دادن کنارم قدم برمی داشت و چند تا جمله از سر اجبار به زبون می آورد.. رفتیم یه گوشه خلوت تر سالن. من

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 239

      برای همین سریع از ذهنم بیرونش کردم و با صدای بلند همراه با خواننده خوندم: ..من تفنگی شده ام رو به نبودن هایت.. ..رو به یک پنجره در جمعیت تنهایت.. ..فکر کردم که خودم را به تو نزدیک کنم.. ..نزدیک کنم.. ..بی هوا بین دو ابروی تو شلیک کنم.. ..شلیک کنم.. ..خنده های تو مرا باز از

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 238

      حتی برنگشت نگاهم کنه.. بلافاصله بعد از حرفم با همون قیافه یخزده و بی تفاوت از تو کیف کوچیکش یه رژ لب قرمز درآورد و بعد از پایین کشیدن آفتابگیر ماشین.. خیره به آینه مشغول رژ زدن شد. ولی رنگش جوری جیغ و غلیظ بود که خیلی سریع پشیمون شدم از حرفم و مچ دستش و که

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 237

        دیگه صبر نکردم تا با سوال های بیشتر به این نتیجه برسه که حرفام زیادی بی سر و ته بود.. سریع از پله ها پایین رفتم و حین پوشیدن مانتو و انداختن شال روی سرم جواب دادم: – بعضی جاها بازه.. شما برو تو.. اگه دیدم با من کار نداره صداتون می کنم. باشه دایی رو

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 236

        بازم دستم و خونده بود و می دونست اینجا وایستادم و دارم نگاهش می کنم.. کت شلوار شیکی تنش بود و موها و ریشاش یه کم کوتاه تر شده بود و مرتب تر و موجه تر از همیشه به نظر می رسید.. انقدری که شک نداشتم هر دختری الآن از این کوچه رد شه.. با یه

ادامه مطلب ...