رمان تارگت Archives - صفحه 16 از 31 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 235

        هنوز قصد همراهی کردنش و.. به هیچ عنوان نداشتم.. ولی فقط برای اینکه مطمئن بشم جدی جدی اومده از رو تخت رفتم پایین و خودم و به پنجره اتاقم رسوندم. پرده رو که زدم کنار و ماشینش و درست رو به روی خونه امون دیدم.. فهمیدم بلوف نزده و واقعاً اینجاست که همون موقع یه بار

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 234

        – به نظرت چند قدم فاصله اس تا در خونه اتون؟ چند دقیقه طول می کشه تا برم زنگشون و بزنم و داییت بیاد پایین و با من رو به رو شه.. با کسی که در نظرش سرش و کلاه گذاشته و الآن.. دوست پسر خواهرزاده اشه! یه کم ادای فکر کردن و درآوردم و خودم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 233

      – می شنوم! – به این فکر کن که از نظر یکی مثل من.. مرگ برات بهترین پایانه. ولی تو اصلاً لایق همچین پایان خوشی نیستی. پس چرا باید با خلاص کردنت از این جهنمی که واسه خودت ساختی و هرچی جلوتر بری شعله های آتیشش بیشتر می شه در حقت لطف کنم؟ من دنبال یه راهی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 232

        اصلاً دیگه چیزی برای از دست دادن نداشت که بخواد به بدتر از این هم فکر کنه.. به اینکه من.. در اوج عشق و علاقه این کارا رو باهاش کردم. منم نمی تونستم جوابی بهش بدم.. هیچ وقت.. نه خواستم و.. نه تونستم که حتی شده پیش خودم اعتراف کنم به دوست داشتن درین.. همه احساسی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 231

        ولی من اهمیتی بهش ندادم و انگار که جدی جدی می خواستم این کار و بکنه تا بلکه یه کم روح تیکه پاره شده اش ترمیم بشه با آب و تاب بیشتری ادامه دادم: – فقط چند لحظه چشمات و ببند و فکر کن.. به یه زندگی راحت بدون من فکر کن.. به ندیدن پیام و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 230

        بعد از هر حرفم.. چند ثانیه طول می کشید تا بتونه یه جواب پیدا کنه و بهم بگه.. کاملاً گیج شده بود و ناباور و می دونستم به همین راحتی.. راضی به همچین کاری نمی شه و باید بیشتر از اینا تحریکش کنم. – من… من نمی فهمم چی می گی.. به زور سعی نکن حرف

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 229

        – با ماشین برو خونه من.. همونجوری که قبلاً بهت یاد دادم.. نترس سخت نیست. ولی حواست و جمع کن.. رفتی خونه اثر انگشتت و از همه جا پاک کن.. خودم همه دوربینا رو قطع کردم. سریع برو خونه ات.. اونجا نمون. فقط… اگه بتونی ریتا رو با خودت ببری.. یه پانسیونی.. جایی که ازش نگهداری

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 228

        درای ماشین و که قفل کردم راه افتادم و درینم که دستش توی دستم یخ زده بود دنبال خودم کشوندم.. اینجا رو یه روزی که برای خرید ویلا.. داشتم می رفتم سمت خارج از شهر پیدا کردم.. یه جورایی راه طولانی ترِ رسیدن به مقصد بود.. واسه همین کسی ازش استفاده نمی کرد. ولی منی که

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 227

      با همه اینا.. موضوعی نبود که بخواد ذهنم و درگیر کنه اونم وقتی.. برای یه کار دیگه ای رفته بودم محل کار درین تا خیال خودم و از یه چیزایی راحت کنم. الآن همه ترس من از این بود که درین بالاخره یه روزی.. یه جایی.. از شدت فشاری که روشه تصمیمش و بگیره و بخواد خودش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 226

      با همه حرص و خشم و بغضی که داشت گلوم و پاره می کرد.. به قفسه سینه ام مشت کوبیدم و نالیدم: – به تو ربطی نداره.. زندگی خودمــــه! مچ دستم و محکم با دست آزادش نگه داشت و اونم مثل من عصبی جواب داد: – مثل اینکه یادت رفته زندگیت توی دست منه! منم.. نه الآن..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 225

        کارم دیگه تقریباً تموم بود و چند دقیقه انقدر مشغول گرفتن و تحویل سفارش شدم که حواسم به کل از میران و اون پسره بی تربیت پرت شد و حالا داشتم می دیدم که میز جفتشون خالی شده. یعنی میران اومد پول شامش و حساب کرد و رفت و نیومد سراغ من؟ این اصلاً با شناختی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 224

    ولی خشم اصلی برای وقتی بود که خودشم از رو صندلیش بلند شد و رو به روی من نشست تا مثلاً تو جمع کردنشون بهم کمک کنه. – شب ها هم هستی اینجا؟ با سوال یهوییش سرم و بالا گرفتم و متعجب و مبهوت زل زدم بهش که با همون لبخند کریهی که در نظرم حتی از لبخندهای

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 223

    – من؟ – اوهوم! یه چیزی سفارش بده با هم بخوریم! – من.. من فعلاً میل ندارم. سرمم شلوغه.. باید به کارم برسم. – کار جای خودش.. شامم جای خودش دیگه! گوشه لبم و به دندون گرفتم و یه کم فکر کردم چه جوری از این یه دندگیش که بعضی وقتا مثل الآن به بالاترین حدش می رسید

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 222

  برگشتم سالن و رو به همکارم که داشت می رفت سمت میز مشتری تا سفارش بگیره گفتم: – می خوای من برم؟ – نه عزیزم خودم می رم.. تو به مشتری بعدی برس! سری تکون دادم و برگشتم سمت در ورودی تا به محض اومدن مشتری جدید برم به استقبالش و جلوی چشم سمیعی که اومده بود تو سالن

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 221

    با اینکه حس کردم داره دنبالم میاد و هرلحظه ممکنه بهم برسه.. از سرعتم کم نکردم و همینکه از پله ها بالا رفتم دوییدم سمت در حیاط.. چون با این عصبانیتی که توی وجودش بود و مطمئناً وقتی بهت و تعجبش از بین می رفت بیشترم می شد.. تلافی این کارم و سرم درمی آورد و من.. نمی

ادامه مطلب ...