IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 55 5 (1)

12 دیدگاه
  حرفاش تلخ و ناراحت کننده بود شاید مقصر من هم بودم ولی دل من نمیدونست.. عاشق شده بود رفته بود سیروس هم داشت اغماص می کرد من همیشه هوای سیروس رو داشتم حتی وقتی که فقط به عقد حامد در اومده بودم.. کسی که از من فاصله گرفت خود…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 54 5 (1)

9 دیدگاه
  منو مامان برگشتیم سمتش مامان با چشم های عصبی شده به عمه نگاه کرد اماده ی حمله به عمه بود… یه قدم برداشت سمتش و با دندون های ساییده شده گفت : به تو چه اصلا به تو چه ربطی داره!؟ هان الان خوشحالی شوهر من سرطان گرفته!؟ حتما…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 53 5 (1)

5 دیدگاه
  کاش هیچ وقت مامان این حرف رو نمی زد اصلا نمی دونم چکار کنم باید چکار کنم!؟؟ راه درست کدومه بابا من باید از کدوم راه برم ‌. کدوم رو انتخاب کنم ‌..انتقام و پول یا گذشت و خانواده ای که داخلش بزرگ شدم.. کدومش بابا!؟؟ صدایی از پشت…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 52 5 (1)

11 دیدگاه
  نریمان اخم غلیظی کرد و ابروهاش رو تو هم فشار داد با دندون های ساییده گفت : تو این وسط چی می گی!؟؟ چشم هام رو تو حلقه چرخوندم و گفتم : تو اینجا چکاره ای اومدی اینجا بیا بیرون اه خم شد توی صورتم.. طوری که یک قدم…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 51 5 (1)

7 دیدگاه
  نریمان با صدام برگشت با چشم های گرد شده داشت بهم نگاه می کرد حس کردم دارم بالا می یارم از این نگاهش خودم رو کشیدم جلو و لا اون چشم های زوم شده رو بهش گفتم : بهش دست نزن حق اینو نداری بهش دست بزنی.. بعد نگاه…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 50 5 (1)

4 دیدگاه
  تعجب کردم مامان بابا بودن!؟؟ حتما کاری براشون پیش اومده بود دوباره برگشتم و رفتم سمت در دستم رو جلو بردم و در رو باز کردم.. همینکه در باز شد من به جای مامان و بابا مردی رو دیدم که یه زمان عاشقانه دوسش داشتم سرش رو بلند کرد…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 49 5 (1)

بدون دیدگاه
  -دخترم در رو باز نمی کنی!؟؟ فدای دل مهربونت بشم.. در رو باز کن می خوام ببینمت… -مامان تویی.. صدای بغض دار گندم بلند شد حالم بد شد خودم رو کشیدم اف اف.. -دخترم در رو باز کن هوا سرده گندم باشه ای گفت و بعد در رو باز…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 48 5 (1)

1 دیدگاه
  کسی کنارم نشست رو بر گردوندم دیدم مامانه اون چشم هاش سرخ رنگ بود پس فهمیده بود با اون صدای گرفته گفت : می دونی اونگ عمر ادم عین باد می گذره انگار همین‌چند روز پیش بود که زن سیروس شدم چقدر زود گذشت…. چقدر حسرت روز هایی دارم…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 47 5 (1)

4 دیدگاه
  من نریمان نبودم حتی اسمی هم که الان روم گذاشته شده بود برای خودم نبود.. روی زمین زانو زدم و از ته دل شروع کردم به گریه کردن داشت حالم بد میشد.. گریه ی مردونه درد داشت به حالت سجده روی زمین اومده بودم مامان هم خودش حرف زده…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 46 5 (1)

1 دیدگاه
  بابا اخم غلیظی کرده بود با همون دست های مشت شده گفت : کثافت عوضی ببین چه عوضی بوده این همه سال به رعیت دروغ گفته لاشخور… پس قاتل رعیت فقط نیست قاتل خانواده خودش هم هست این عوضی باید به خاک سیاه بشینه.. سمانه داشت گریه می کرد…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 45 5 (1)

7 دیدگاه
  از خدام بود که برم خیلی وقت بود نرفته بودم.. اون اونگ و خان عوضی منو توی خونه زندانی کرده بودن.. تند سرم رو تکون دادم و گفتم : اره می یام…چرا نیام.. دلم تنگ شده برای بیرون اومدن.. خاله خودش رو کشید جلو کشید منو گرفت توی بغلش…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 44 5 (2)

13 دیدگاه
  سرم داشت گیج می رفت هرچی می شنیدم بدتر و بدتر می شد یعنی چی واقعا!!؟ اب دهنم رو قورت دادم… مامان اومد سمتم دستی به بازوم کشید با اون چشم های اشکیش زل زد بهم.. -چند سال برات مادری کردم پسرم برات همه کار کردم گفتم میشی مرد…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 43 5 (2)

11 دیدگاه
  اهانی گفت. -اهان خوب برو ازش عذر خواهی کن.. منم غذا درست کنم.. -باشه کجاست ؟؟. -فکر کنم بیرون توی استطبل داره تمیز کاری می کنه.. نیم چه لبخندی زدم و گفتم : باشه زود می یام بعد از اشپزخونه زدم بیرون… لباس گرم پوشیدم و با قدم های…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 42 5 (2)

3 دیدگاه
  فقط زودتر تمومش کن اینجا سرده داره سرمام میشه.. دروغ می گفتم سرد هم اصلا نبود.. فقط می خواستم هرچه زودتر از دست این‌عوضی خلاص شم همین… خندید. نفسی ول دادم به این نتیجه رسیده بودم هرچی بااین مرد یکی به دو می کردم بدتر بود باید به خواسته…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 41 5 (3)

6 دیدگاه
  صدای قدم ها نزدیک تر شد قلب منم عین چی تو سینه می زد… سایه افتاد روی پله ها خودم رو کنار کشیدم… دستی گذاشتم روی قلبم و فقط فشار دادم.. نفس های ارش که توی صورتم می خورد حالم رو عوض می کرد صدای زنش قلب تنها دلیلی…