IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 40 5 (2)

14 دیدگاه
  اینو گفت و بعد عمه سمانه رو سمت اتاق برد چشم هام رو گذاشتم‌روی هم و فشار دادم… گندم هم دنبال سر ارش رفت بابا هم پایی به میز زد که چپ شد روی زمین و بعد با قدمهای بلند شد اونجا دور شد و از پله ها رفت…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 39 5 (2)

بدون دیدگاه
  می خواست بیاد سمتم که گندم محکم نگهش داشته بود قلبم داشت می اومد تو دهنم چقدر صورتش سرخ شده بود خودش رو کش می داد و می خواست بیاد سمتم نگهش داشته بود. اگه می اومد حتما اروم میشد خواستم بگم ولش کن اما یهو از حرکت ایستاد…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 38 5 (2)

8 دیدگاه
  صدای داد توی کل حیاط اکو شد و پیچید اشک هاش تند روی گونه هاش می اومد نباید ضعیف می بود نباید از دست می رفت نباید کم می اورد… شونه هاش رو تکونی داد با چشم های گرد شده گفتم : اروم باش سمانه چی شده که اینطوری…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 37 5 (2)

3 دیدگاه
  نمناک بود قلبم فشرده شده بود.. این خاک بابای منو در بر گرفته بود.. اشک هام شرشر اومد بلاخره شکسته شده بود.. سرم رو پایین انداختم و شروع به گریه کردن.. خودم رو روی سنگمزاز انداختم.. هق هق مردونه ام اوج گرفت چقدر خوب بود کسی نبود که مزاحم…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 36 5 (3)

4 دیدگاه
  فلش_بک چند روزی از اون قضیه بوسیدن می گذشت توی این چند روزه با حال بدی می رفتم و می اومدم.. حالم مثل خجالتی ها بود.. کلا خجالت می کشیدم امروز هم کلاس داشتیم اون اصلا انگار نه انگار اتفاقی افتاده به روی خودش نمی اورد..که چی شده چی…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 35 5 (2)

3 دیدگاه
  نمی دونم چقدر گذشت تا اینکه بلاخره به خواب عمیقی فرو رفتم بدون هیچ درد و تبی داشته باشم یه خواب عمیق رفتم.. “گندم” نگاهی به صورت غرق در خواب ارش انداختم چقدر مظلوم خوابیده بود حس خوبی نسبت بهش پیدا کرده بودم.. انگار که سالها ست این مرد…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 34 5 (2)

5 دیدگاه
  هی روی تخت اینور و‌اونور میشدم اصلا خوابمم نمی برد فکرم مشغول بود مشغول اینکه چه اتفاقی افتاده اون صدا ها برای چیه از این همه فضولی داشتم می مردم اما خودم رو کنترل کردم.. تا به حرف سمانه گوش بدم اهی از گلوم خارج شد… نگاهی به در…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 33 5 (1)

8 دیدگاه
  به نظرش یه اقای خوشگل و جنتلمن می اومد در واقع همین هم بود نریمان از تموم کس هایی که دیده بود خوشگل تر و جذاب تر بود در واقع به قول مریم پسر سر شناس روستا هرکی زنش میشد هیچی کم نداشت هم کار داشت هم خونه و…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 32 5 (1)

11 دیدگاه
  -….این همه چیزه مگه نه!؟ می دونی کی فهمیدم!؟؟همون روز که داشتی با زنت حرف می زدی فهمیدی فهمیدم پس خواستی منم بکشی.. راننده ی پسرت بودم دست کردی توی ماشین ترمز هاش رو خراب کردی.. تا بااین بهونه از شر منم خلاص شی اما بازم دووم نیوردی و…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 31 5 (2)

1 دیدگاه
  عمه یا مامان هنوز حرف های توی بیمارستان بهم زد توی مخم بود عمه دستی به گونه اش زد.. -وای این کیه افتاده به جون ارش داره می زنش.. پاشید کمک کنید الان می کشتش بی اختیار از جام بلند شدم.. نه برای ارش برای اینکه کسی بیاد اومده…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 30 5 (1)

1 دیدگاه
  مامان با غیض و داد گفت : اره می فهمم دارم چکار میکنم…تو نمی فهمی زیادی دور برداشتی.. پاشو پسر باید اماده شی.. چشم هام رو گذاشتم روی هم.. خودم رو کشیدم عقب.. -ولم کن مامان من جایی نمی یام شما هر جا می خواین برید برید.. دست از…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 29 5 (2)

1 دیدگاه
  با مرموزی بهش زل زدم.. نگاه مرموزم رو که دید ابروهاش بالا پرید بیشتر.. -شرطتت رو بگو چرا اینطوری خیره شدی به من!؟؟ سرفه ای کردم و صدام رو صاف کردم -خوب ببین اقا معلم از اونجایی که با من جلو همه بد حرف زدین.. و از همه مهم…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 28 5 (1)

1 دیدگاه
  عمه نیشخندی زد خودش رو جلو کشید و‌زل زد توی چشم هام.. چشم هاش عجیب شبیه من بود.. نگاهی به صورتم انداخت تحقیر توی چشم هاش موج می زد.. خودش رو کشید جلو و زل زد توی چشم هام.. -ارش رو دیدی اومد دیگه کارای تو و اون دایی…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 27 5 (1)

1 دیدگاه
  چنگی به گونه اش زد با دست به اونگ اشاره کرد.. -چه بلایی سر بچم اوردی ارش چرا بی جون کف حموم افتاده!!؟ خندیدم.. -بچت تربیت لازم بود مامان…تو و بابا توی تربیتش کوتاهی کردین.. بازم بخواد بی احترامی کنه من می دونم بااون… بعد رفتم سمت گندم.. توی…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 26 0 (0)

10 دیدگاه
  اقا هاشم عصبی شد و بعد از جاش بلند شد و رفت اصلا موندم برای چی نشنیده اومده بود شکایت.. حالا خوب شد همه چی رو گفتم.. فهمید مقصر دختر خودشه.. بابا نگاه بدی بهم کرد.. با خونسردی لب زدم : شما هم اگه دل پری از من دارین…