رمان تاوان دل پارت 10
3 دیدگاه
نگاه بی رمقی بهم انداخت.. خشم تموم وجودم رو پر کرد خم شدم توی صورتش و گفتم : -خوبی!!؟ جوابی بهم نداد دستی به قفسه ی سینه ام زد.. با صدای ضعیفی لب زد : -برو کنار.. نفسم داره میره.. خودم رو کشیدم کنار توی جاش نیم خیز شد..…