IMG 20230806 171724 041

رمان دلارای پارت 303 4.4 (7)

65 دیدگاه
    فکرش متمرکز کار نمی‌شد   نمیتوانست تمرکز کند   خیال هاوژین که با آن وضع او را دست علیرضا رها کرده بود و دلارای آرامش نمی‌گذاشت   پوف کشید   مثل مردهای متاهل شده بود!   ازدواج و پدر شدن این شکلی بود؟! مرد های دیگر چطور همه…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 302 5 (6)

16 دیدگاه
      آلپ‌ارسلان جلو آمد با تهدید انگشت اشاره‌اش را کنار سر جمیله روی دیوار کوبید و تاکید کرد   _ دارم بهت هشدار میدم جمیله بدون اجازه‌ی من دیگه انگشتتم بهش نمیخوره فهمیدی؟ هرچی که شد ، هرکاری که کرد به من خبر میدی دستت بهش بخوره قطعش…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 301 4.3 (7)

26 دیدگاه
      دلارای بی حال نالید   _ دختر منه   پاهایش لرزید ارسلان بازویش را نگه داشت تا زمین نخورد   _ پدرش منم!   دلارای چشمانش را بست   دنیا روی سرش آوار شده بود   کاش می‌مرد اما دخترکش را نمیگرفتند کاش مرده بود….   با…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 300 3.8 (46)

129 دیدگاه
    دلارای جمله اش را نشنید تنها دخترکش را دید که در آغوش علیرضا از کلاب دور می‌شوند   وحشت زده صدایش را بالا برد   _ کجا میبره بچه‌ی منو؟ حق ندارید ازم دورش کنید   خواست سمتشان قدم بردارد که بازویش میان دستان آلپ‌ارسلان اسیر شد  …
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 299 4 (15)

41 دیدگاه
    اتومبیل توقف کرد   یکی از بادیگارد ها در را باز کرد و به محض پیاده شدن صدای دلارای را شنید   _ هاوژین؟   پوزخند زد باز هم هاوژین!   دلارای دخترش را می‌خواست و هاوژین هم مادرش را!   دلارای بخاطر بچه او را رها کرده…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 298 4 (28)

389 دیدگاه
    ارسلان همچنان به موجود کوچک میان دستانش زل زده بود   او کی تا این اندازه صبور شده بود؟   دخترک برای کلافه کردنش از هیچ تلاشی دریغ نکرده بود!   دوست داشت بداند کنار دلارای هم همینقدر ناآرام است و آتش میسوزاند؟   چطور هم کار‌می‌کرد و…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 297 3.4 (115)

521 دیدگاه
    علیرضا با رنگ پریده توضیح داده بود که او و آلپ‌ارسلان تنها بچه را عوض کرده بودند و به عقلشان نرسیده بود باید دوباره پوشکش کنند و ابوتراب عصبی سر تکان داده و پذیرفته بود   سوار ماشین که شدند هاوژین همچنان گریه می‌کرد   شلوارکش خیس بود…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 296 3.6 (9)

278 دیدگاه
    آلپ‌ارسلان چند نفس عمیق کشید و بالاخره توانست خودش را کنترل کند   علیرضا با نیش باز صدای آهنگ عربی را بالا برد   _ دو بار دیگه روت کارخرابی کنه میتونی سرتو بالا بگیری بگی من واسش هم مادر بودم هم پدر         از…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 295 4.2 (10)

244 دیدگاه
      ابروهای علیرضا بالا پرید و آلپ‌ارسلان بچه را از میان دستان او بیرون کشید   علیرضا خودش را عقب داد   _ ازش آب میریزه ، خشکش کن   _ با چی؟   _ چه بدونم من ارسلان   آلپ ارسلان پوف کشید   ناچار کتش را…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 294 3.9 (14)

424 دیدگاه
    چشم غره ای به نیش باز او رفت و سعی کرد اعتنا نکند اما نشد   پنجره های ماشین را پایین کشید و غر زد   _ دارم خفه می‌شم   علیرضا هرهر خندید و نفهمید چطور با اعصاب او بازی میکند!   بالاخره کم آورد   خیابان…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 293 4.4 (8)

75 دیدگاه
    *** دو روز از روزی که دخترک را در بیمارستان رها کرده گذشته بود   دو روزی که خواب به چشمش نیامده بود   جیغ های هاوژین اجازه نمیداد کسی در کلاب چشم روی هم بگذارد   کلافه بود عصبی تر از هميشه   همه چیز بهم ریخته…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 292 4.3 (19)

108 دیدگاه
    دلارای هق‌هق کنان گوشه‌ی دیوار جمع شد   تمام تنش از وحشت می‌لرزید ، گوشه پیشانی اش خونریزی داشت و لب هایش ملتهب بود   باریگاردی که در چهارچوب در ایستاده بود محترمانه توضیح داد   _ سيدي ، الفتاة قد عصيت أو غير ذلك….   ارسلان خیره…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 290 5 (5)

1406 دیدگاه
    راه انگار طولانی تر شده بود   راه پله کش آمده و راهرو طویل تر از بارهای قبل بود   کسی در سرش فریاد زد   احمق دلارای آنجا چه می‌کرد؟! در کشوری غریب؟ توهم است   موهای میان دستانش اما بوی آشنایی داشتند   در را باز…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 289 5 (3)

560 دیدگاه
          نقطه ای نزدیک به ریشه   گیلدا ترسیده هیع کشید و موهای بافته شده‌ی بلند روی زمین افتادند   حوریا پوزخند زد ، اسوه و آیه با ترحم و تاسف سر تکان دادند و چهره بقیه دخترها بهت زده بود   دلارای چشم بست  …