رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 24 0 (0)

2 دیدگاه
    از زبان اسپاکو :   نوازش کردن موهاش … بوسیدن گونه هاش … حتی اگه بمیرمم نمیزارم اتفاقی برات بیوفته تیدا یادگار مارال … سال ها طول کشید تا اون طور که باید قدرت گرفتم و تونستم خواهرزادمو از چنگ بهراد و هاکان و اردلان در بیارم .…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 23 0 (0)

6 دیدگاه
    هاکان : تقصیر خودش بود خودش … بهش گفته بودم وقتی مست میکنم نیاد نزدیکم خود احمقش …     صدای فریاد عصبی تیدا توجه همه رو به خودش جمع کرد :   بسههههههههههههههههههه بسه دیگههههه فقط بهم بگید مادرم چطوری مرد     مرگ یک بار و…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 22 1 (1)

2 دیدگاه
      جگرم میسوخت ولی ادامه دادم :   اون شب ما از روستا فرار کردیم مارال بخاطر ما موند ، قرار بود چند وقت دیگه برگردیم و نجاتش بدیم اما نشد ، نشد که بشه .‌ آرتام بی قراری میکرد مارال افسرده شده بود … من شاهو به…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 21 0 (0)

10 دیدگاه
    برای آخرین بار به تصمیمم فکر کردم یک بار برای همیشه ، این آتیش باید خاموش میشد … منو ببخش تیدا ، ولی تمام این کارها بخاطر توئه …       از زبان بهراد :     گوشیم زنگ خورد نگاهی با شماره ی ناشناس انداختم و…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 20 1 (1)

14 دیدگاه
    از زبان بهراد :   ساعت از یازده شب گذشته بود رفتم تو اتاق تیدا ، بی هدف به تخت زل زده بود چراغ اتاق رو خاموش کردم و رفتم کنارش دراز کشیدم … نه حرفی ، نه اعتراضی … الان نزدیک به دو هفته بود که پیشم…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 19 3 (2)

9 دیدگاه
    بدون در زدن دوید تو اتاقم الحق که مثل بچه ها بود بچه ای که بچگی نکرده بود .. یه نفس شروع کرد به حرف زدن :     وای اسپاکو امروز بهرادو دیدم وای نمیدونی چه حالی شد وقتی اونجوری باهاش حرف زدم . وای خدا قشنگ…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 18 1 (1)

2 دیدگاه
    یه دست کت و شلوار سیاه به همراه چادرم پوشیدم درسته خیلی عوض شدم ولی اعتقاداتم هنوز پابرجاست . با سرعت توی خیابون های شیراز ویراژ میدادم … امروز روز من بود صدای ظبطو تا آخر بالا بردم :   نذار توی دلت سردی بشینه،گل من ♬! نذار…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 17 0 (0)

16 دیدگاه
      اوففففففففففف اینم از این پرونده امسال ، چند تا از بزرگترین پرونده های مالی اسپاکو رو حل کردم . به جز من کسی تا به امروز ، جرئت نکرده جادوی سیاه رو اسپاکو صدا بزنه . یادم میاد یه بار ازش پرسیدم :     – چرا…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 16 0 (0)

6 دیدگاه
    از زبان بهراد :   بی هدف رفتم تو سالن ، نگاهم به کیسه ای کشیده شد که دست تیدا بود . وسایلش رو ریختم بیرون با دیدن آذین ها و ساعتی که واسم گرفته بود خشکم زد . خدایا … نمیخوام منو ببخشه فقط طوریش نشه .‌..…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 15 0 (0)

17 دیدگاه
    از زبان تیدا :   هر طور بود اشک هامو نگه داشتم رفتم واسه جشن تولد ، کادویی که واسم تدارک دیده بود ‌‌… این که واسش مهم بودم حسی که بهم میگفت میشه به این مرد تکیه کرد … تو ماشین ، تو راه برگشت بهراد ازم…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 14 1 (1)

4 دیدگاه
  از زبان بهراد :     امروز ۱۸ ام تیر بود و فردا هم تولد تیدا بود . منم کارهای جشن تولدشو رو‌ انجام دادم سر راه رفتم طلافروشی تا ببینم سرویسی که خواستم رو آماده کردن واسم یا نه با توجه به نقاشی هایی که میکشید و حرف…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 13 0 (0)

7 دیدگاه
      ببین تیدا ، چیزی که مال من هست رو به کس دیگه ای نمیدم اینو قبلا هم بهت گفته بودم . الان هم آوردمت اینجا تا بگم ، دیگه قرار نیست طلاقت بدم .       ناباور چشم به دهانش دوخته بودم اونموقع فکر میکردم از…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 12 0 (0)

3 دیدگاه
      از زبان تیدا :     صبح که چشمامو باز کردم سنگینی چیزی رو روی شکمم حس کردم . دیدم بهراد سرشو گذاشته رو شکمم و خوابش برده فکر کنم کل شبو بالا سرم بوده خب به درک .. این نوش دارو بعد مرگ سهرابه تکون خفیفی…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 11 1 (1)

1 دیدگاه
      خواست در آغوش بگیرتم که با لجبازی پسش زدم :     ولم کن بهراد چرا الان که داره همه چی درست پیش میره میخوای همه چیزو خراب کنی ؟؟؟؟!!!     – عادت ندارم چیزی که مال من هست رو به کس دیگه ای بدم .‌…