رمان زادهٔ نور پارت 46
نفس های نصفه و نیمه اش را بی سروصدا ترین شکل ممکن بیرون می فرستاد …….. حتی از اینکه صدای نفس های مضطربش به گوش امیرعلی برسد و او را خشمگین تر کند ، می ترسید ………. این امیرعلی ، دقیقا همان امیرعلی بود که خورشید حتی جرأت نطق کردن در مقابلش را نداشت …….. چه رسد به نافرمانی .