رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۷
6 دیدگاه
به نام خدا ♥️🔥❤️🔥 ۷.۱ آهانی گفت ومشغول صحبت شدیم . وارد تهران شدیم . «پایتخت » پایتخت ایران . جای که هجده سال زندگیم. جزوه آرزوها هایم یود که به آن شهر سفر کنم. انقدر خوشحال یودم که نمیدانستمچیکار کنم. با خوشحالی نگاهی بیرون از ماشین انداختم . اولین…