رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 115 3.5 (2)

1 دیدگاه
  اشکی:اخلاق هیچکس تو فامیل مثل من نیست _منم این رو فهمیدم(و بعد دستم رو بلند کردم و با انگشتم روی سینش خط های فرضی کشیدم و) پس تو به کی رفتی؟ اشکی:نمیدونم شاید این رفتارم به خاطر مرگ میکائیل اینجوری شده چون دیگه نمیتونم به هیچکس اعتماد کنم _شاید…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 114 5 (1)

4 دیدگاه
  اشکی بدجوری دستاش رو مشت کرده بود و این عصبانیتش اعصاب منم خراب میکرد که ناصر خان:اشکان.. یهو افسانه خانم پرید وسط حرف ناصر خان و افسانه خانم:اشکان و عروسم ماه عسل نرفته بودن که رفتن. البته با تاخیر حالا بگید ببینم خوش گذشت؟ معلومه که خوش گذشت چون…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 113 5 (1)

8 دیدگاه
  با همدیگه ماکارانی و سالاد رو درست کردیم، و بماند که چقدر، اشکی اذیت کرد و منو خندوند. مشغول چیدن میز بودیم که گوشیه اشکی زنگ خورد. اشکی تماس رو وصل کرد و گوشی رو به گوشش نزدیک کرد اشکی:بله؟….مگه منظورتون شب نبود؟…..ما فعلا می خوایم ناهار بخوریم بعد…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 112 5 (1)

2 دیدگاه
  با خوردن نفس هاش به صورتم لای چشمام رو باز کردم و بهش نگاه کردم که غرق خواب بود. میدونستم با کوچکترین حرکت من بیدار میشه. اما بازم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و دستم رو بلند کردم و اول موهای بهم ریخته اش رو بیشتر بهم ریختم و…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 111 5 (1)

2 دیدگاه
  اشکی:بلند شو دیگه شب شده _نمیخوام خوابم میاد اشکی:تو که نمیخواستی بخوابی پس چرا الان بلند نمیشی؟ _تقصیر توئه اینقدر خوابیدی که منم خوابم گرفت اشکی:حالا که بیدارم چیزی نگفتم که صدای گوشیه اشکی بلند شد که اشکی:سلام دایی……فردا بر میگردیم…. آره….. مطمئن باش….نمیگم….نه فعلا تو همون حالتی که…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 110 0 (0)

5 دیدگاه
  نمیدونم چقدر گذشت اما اونقدر زمان برد که اشکی کامل آروم شده بود و از جاش بلند شد که منم بلند شدم و کنارش وایسادم که اشکی:بریم؟ _بریم نشستیم توی ماشین و اشکی راه افتاد که صدای زنگ گوشیم بلند شد. گوشیم رو از تو کیفم بیرون اوردم که…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 109 0 (0)

9 دیدگاه
  ^^^^^^^^^^^^^^^^^ با بوسه ای که روی پیشونیم و بعد روی هر کدوم از چشمام خورد لای چشمام رو باز کردم که اشکی نیم خیز شده بود و بهم نگاه میکرد. دوباره چشمام رو بستم که اشکی:بلند شو آرام بهش محل ندادم که دستش رو گذاشت روی پهلوم که خیلی…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 108 1 (1)

12 دیدگاه
  اشکی:قول بده…..خیلوخب برمیگردیم..فعلا اشکی تلفن رو قطع کرد که دستم رو گذاشتم روی دستش و سریع گفتم _الان چیکار کنیم هان؟ اگه مجبورمون کنه طلاق بگیریم چی؟ اشکی:قول داد که دیگه در این مورد حرفی نزنه _اگه زد زیر قولش چی؟ اشکی:نمیزنه ولی اگه زد زیر قولش برمیگردیم همین…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 107 5 (1)

3 دیدگاه
  لبخندی زدم که گوشیش زنگ خورد. به گوشیش نگاه کرد و بعد با اخم های در هم تماس رو وصل کرد. خواست از جاش بلند بشه که نزاشتم. همون جا کنارم نشست و تماس رو وصل کرد اما اینقدر صدا کم بود که هیچی نمی فهمیدم و فقط حرف…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 106 5 (1)

11 دیدگاه
  _اگه از اون لحاظ میگی که تو بهترینی سوار ماشین شدیم و اشکی راه افتاد که یاد پسر موتوریه افتادم که شب قبل از اینکه اشکی رو ببینم جونم رو نجات داد که سریع گفتم _اشکی اولین باری که تو من رو دیدی شبی بود که اومدی خونه مون؟…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 105 5 (2)

23 دیدگاه
  قلب تو سیاه و قلب من سفید فرقشون زیاده….تضاد همدیگه هستن اما وقتی کنار هم قرار میگیرن خیلی بهم میان و بعد هر شب تاریکی یه صبح نورانیه و تو یه شب تاریکی که من ماهشم و دوست دارم برای همیشه و در هر صورتی اون شب تاریک رو…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 104 5 (1)

16 دیدگاه
  اشکی:تو اینجا چیکار میکنی؟ کنارش وایسادم _خوابم نمیبرد تو چی؟ اشکی:منم همینطور لبخندی روی لب هام سبز شد. یعنی اشکی هم بخاطر اینکه بدون من خوابیده خوابش نبرده؟ زل زدم به نیم رخش که نگاهم کشیده شد به سیب گلوش که اشکی:آرام _هوم اشکی:یادته گفتم عاشق شدم؟ _هوم اشکی:میخوام…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 103 5 (1)

5 دیدگاه
    با رفتن اشکی عسل اومد و کنارم نشست عسل:بی معرفت تا این اشکان رو دیدی من رو یادت رفت هان؟ _عسل دلم گرفته عسل:چرا چی شده؟ _اشکی رفت عسل:جایی نرفت که فقط رفت بخوابه _خب همین دیگه رفت بدون من بخوابه عسل:چرت میگی دیگه؟ _نه اتفاقا جدی ام…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 102 3 (2)

3 دیدگاه
  _هیسسسس آروم باش، توروخدا…..ببین الان دیگه مشگلی نیست. همه چی خوبه باشه؟ فقط آروم باش….آروووووم نمیدونم چقدر گذشت که اونم محکم بغلم کرد و پیشونیش رو گذاشت روی شونم، اینقدر محکم بغلم کرد که حس کردم دارم تو بغلش هل میشم و میشم جزء بدنش که جواد:ولش کن……………. با…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 101 5 (1)

4 دیدگاه
  _شب میاد و بدون توجه به بقیه میرم تو اتاق که عسل و رها هم پشت سرم میان و در رو میبندن که کیانا:من که گفتم ازدواجت اجباریه. هه انگار نتونستی قانعش کنی و بیاریش اینجا نه؟ _تو رو سننه و عصبی برگشتم سمت عسل _کس قطع بود باهاش…