رمان عشق با چاشنی خطر Archives - صفحه 3 از 9 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 100

  اشکان، جون هر کسی که دوست داری، اگه دوستم داری همین الان بگو و راحتم کن اشکی:چون به پدرت قول دادم که مواظبت باشم و تو دستم امانتی با حرفش حالم رو گرفت.آخه این حرفه میزنی؟ دلخور نگاش کردم و گفتم _پدرم گفت منو میسپاره به خدا نه به تو اشکی:خب بعد خدا، تو رو به من سپرد نه؟

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 99

  اشکی برگشت سمتم اشکی:هوم بیشعوری نثارش کردم و ازش رو برگردوندم که گارسون اومد و سفارش ها رو گرفت و رفت. خوشم میاد همه مون پیتزا سفارش دادیم. یاد اون روزی افتادم که با اشکی و ممد و عسل رفته بودیم خرید عروسی و بعد رفتیم فست فودی و بعد من و اشکی سر پیتزای آخر دعوامون شد و

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 98

    اشکی:برای اینکه به آقا جونم ثابت کنم که اگه دفعه بعد تو زندگیم دخالت کنه ناپدید میشم نیازه _اما… اشکی: هیس هیچی نگو _خیلوخب فقط روشن میکنم که زنگ بزنم به میترا اشکی چیزی نگفت که سریع گوشی رو از تو کیفم بیرون اوردم و روشنش کردم و به سیل پیام ها وتماس های بی پاسخم که برام

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 97

  اشکی و فرهاد اومدن و کنارمون وایسادن. فرهاد همچین سرش تو یقه ش بود که میترسیدم آرتروز گردن بگیره. نه به اون پر رویی اولش نه به الانش _چیکارش کردی؟ اشکی:هیچی فقط حرف زدیم. خریداتو کردی بریم دیگه؟ _نه اشکی:پس اینایی که دستته چیه؟ _اینا؟ مقدمه اس اشکی با حرص نگام کرد که راه افتادم و اشکی باهام هم

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 96

  اشکی:یادته چند روز پیش میخواستی بری دانشگاه ازت گرفتم؟این همونه _واقعا؟ اشکی:اوهوم _یعنی از اون روز تا حالا همیشه همراهته؟ اشکی:اوهوم لبخند زدم. عاشقتم اشکان عاشقتم امیدوارم که روزی برسه که بتونم پیشت فریاد بزنم که عاشقتممممممممم اشکی:چرا اینجوری نگام میکنی؟ چشمام رو دزدیدم _هیچی برق لب رو گرفت جلوم اشکی:همین کفایت میکنه برق لب رو ازش گرفتم و

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 95

    یعنی واقعا راست گفت؟ یا داشت نقش بازی میکرد؟ (وجی:به نظرم راست میگفت چون خودتم داری میبینی که رفتارش عوض شده نه اونقدر با غرور رفتار میکنه نه کم محلی میکنه درضمن خودت بگو ببینم الان چرا رشتیت هان؟) راست میگیا انگار داشت راست میگفت. من همیشه فکر میکردم از اینکه بفهمه آقاجونش چی گفته خوش حال میشه

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 94

  گلی خانم:به به عروس خانم هم که بیدار شده. حالت خوبه؟ _بله ممنون. فکر کنم زیادی بهتون زحمت دا…. پرید وسط حرفم گلی خانم:هیسسسس تو عروسمی دیگه همچین حرفی نزن لبخند زدم _چشم گلی خان:بلند شید بریم ناهار که بعدش دارو هاتو بخوری _من لباسم رو عوض کنم میام گلی خانم و میترا رفتن بیرون که رو به اشکی

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 93

    که نفهمیدم کی خوابم برد ^^^^^^^^^^^^^^^^^ با سر درد شدیدی چشمام رو باز کردم که هنوز تو جاده بودیم. تکون خوردم که اشکی:یه ۳۰ مین دیگه میرسیم _داره سرم میترکه مسکن تو داشبورد هست بردار در داشبورد رو باز کردم و مسکن رو برداشتم که چشمم خورد به یه جعبه ی مخملی قرمز که برش داشتم و قبل

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 92

  اشکی حرکت کرد و بعد چند مین وایساد که از پنچره بیرون رو نگاه کردم و اونجایی که بودیم برام اشنا نبود. اشکی خواست پیاده بشه که سریع گفتم _کجا؟ اشکی:برم داروهاتو بگیرم میام و بعد پیاده شد و در رو بست که ناصر خان گفت:اشکی به هیچ کس جواب پس نمیده حتی اگه صد بار ازش سوال هم

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 91

  اینقدر داغون بودم که این چیزا برام مهم نبود. اصلا متوجه گذر زمان نبودم فقط میدیدم که استاد حرف میزنه و حرف میزنه اما من هیچی نمی شنوم و فقط صدای ناصر خان تو گوشم می پیچید که میگفت: طلاق بگیرید. و تا آخر کلاس هیچ نفهمیدم فقط اومده بودم که حضور داشته باشم. با نشستن دستی رو شونم

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 90

  و بعد راه افتادم سمت اتاق و وارد اتاق شدم که اشکی هم اومد و خواست تیشرتشو بیرون بیاره که سریع گفتم _میشه بیرون نیاری؟ اشکی:چرا؟ آخه چرا داره؟ خب میترسم یه بلایی سر خودم و خودت بیارم دیگه (وجی:معمولا پسرا همچین فکرایی میکنند نه دخترا) مگه یادت رفته اونشب که تازه فهمیده بودم امیر چیکار کرده به زور

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 89

  _بله پسره:خوب همسرتون کجاست؟ جمع کامل ساکت بود و منتظر من بودن که گفتم _خیلی دوست داشت بیاد اما یه مشکلی پیش اومد نتونست بیاد شرمنده پسره پوزخندی زد انگار که فهمید دروغ گفتم و بعد ازم رو برگردوند و من دقیقا جمله ای رو گفتم که شب خواستگاریم ناصر خان بخاطر نیومدن اشکی گفته بود. مامان زیر لب

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 88

  نمیدونم چقدر پشت در نشسته بودم که یک نفر دو تقه به در زد. بلند شدم و در رو باز کردم که ننه پشت در بود. ننه:تو چرا هنوز لباستو عوض نکردی؟ _کار داشتم ننه:خیلوخب بیا برو شوهرت پشت خطه با شنیدن این حرف سمت تلفن پرواز کردم و سریع گوشی رو گذاشتم کنار گوشم _الو اشکی:سلام با شنیدن

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 87

  ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ امروز چند تا کلاس پی در پی داشتم و این بدجوری خستم کرده بود. کولم رو برداشتم و از کلاس زدم بیرون که عسل هم پشت سرم میومد. عسل:آرام میگم من میام خونت بعد با هم بریم چطوره؟ _خوبه فقط دیر نکنیا عسل:باشه از عسل جدا شدم و راه افتادم سمت خونه. امروز دلم میخواست پیاده برم و

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 86

    برگشتم تو اتاق و خیلی سریع لباسام رو عوض کردم و جلوی آینه وایسادم و برق لبم رو برداشتم که در اتاق باز شد. برگشتم سمت در که اشکی اومد تو اتاق و در رو بست. دوباره برگشتم سمت آینه و برق لب رو به لبم نزدیک کردم که از دستم کشیده شد. سریع برگشتم سمتش _اِ چیکار

ادامه مطلب ...