رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 70 5 (2)

5 دیدگاه
    اشکی:شاید یه روز بهت گفتم ولی الان نمیشه در ضمن بارون بند اومده و از رعد و برق هم خبری نیست بلند شو برو تو اتاقت بخواب که دیر وقته _اما… اشکی:بلند شو آرام دلم نمیخواست از پیشش برم و میخواستم تا خود صبح کنارش باشم اما نمیشد…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 69 5 (2)

5 دیدگاه
    اشکی:آرام….مهم نیست که چقدر باشگاه میرم و قوی میشم هیچ وقت زورم به چشماش نمیرسه..از همون اولم همون چشما کار دستم داد. چشمایی که از همون اول جلوی چشمام بود و من همیشه تو فکرش بودم و هیچ وقت فکرشم نمیکردم این حس هایی که بهش دارم عشق…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 68 5 (1)

7 دیدگاه
      اشکی:تو خونتون هم همینقدر میترسی و میچسبی به بقیه نه….معلومه که نه. درسته که میترسم اما خب همین که یکی کنارم باشه دیگه زیاد نمیترسم اما الان یه چیزی مانعم میشد که از اشکی جدا بشم و دلم میخواست همینجوری تو بغلش باشم. اما برای اینکه ضایع…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 67 5 (1)

7 دیدگاه
  _پس چرا اون روز زر زدی که اشکی هیچ دختری رو به جز من به خونش راه نداده هان؟؟؟؟ گوشیم زنگ خورد که رد تماس دادم نگهبان به عصبانیت من توجه نکرد و با هیجان گفت:خب این همون دختریه که گفتم گریه میکرد و به آقا میگفت عاشقتم ولی…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 66 5 (1)

17 دیدگاه
    میدونستم که کسی به غیر از اشکی نمیتونست باشه پس همونجوری موندم که کنار تختم فرو رفت و بعد دستی که دور دستم حلقه شد و باعث شد درد تو همه ی وجودم بپیچه. میخواست دستمو بکشم که با بوسه ای که روی دستم خورد بی حرکت موندم.…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 65 5 (2)

4 دیدگاه
  _این جای تشکرته؟ درضمن خودم بهش گفتم هوامو داشته باشه عسل:اما امید مثل سگ از موش میترسه _نه که خودت مثل سگ از موش نمیترسی؟ عسل:آره منم میترسم همه ی بچه های تو کلاس از موش میترسیم ولی نمیدونم تو چرا از این موجود ترسناک نمیترسی درضمن اون امید…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 64 5 (2)

2 دیدگاه
  دوباره برگشتم تو آشپزخونه و پشت میز نشستم اشکی هم اومد و رو به روم نشست. براش غذا کشیدم و گذاشتم جلوش. تمام مدت به کارام نگاه میکرد و چیزی نمیگفت. برای خودم هم غذا کشیدم و قاشق رو برداشتم. یه نگاه به اشکی انداختم که دیدم هنوزم داره…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 63 5 (1)

5 دیدگاه
    کیانا درمونده شده بود و نمیدونست چی بگه که همون موقع استاد اومد تو کلاس. منم عقب گرد کردم و راه افتادم سمت عسل. بالاخره این بار خوب در رفتی کیانا خانم همینجوری که داشتم میرفتم سمت عسل امیرو دیدم که پشت عسل نشسته بود و داشت با…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 62 5 (1)

7 دیدگاه
  و تماس رو وصل کردم _جونم داداش؟ آراد آروم گفت:نخوابیده بودید که؟ _گمشو بابا بگو چته آراد:انگاری اشکان بد جوری حال تو رو هم گرفته که دوباره سگ شدی _منظورت چیه؟ آراد:شما که رفتید ناصر خان خیلی عصبی بود و همش سر بابا مامان اشکان داد میزد که شما…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 61 5 (1)

10 دیدگاه
  خبری از اشکی نبود و هر دو تا در های خونه ها بسته بود. نمیدونم چرا اما خیلی دوست داشتم قیافه دوست دخترشو ببینم. پس خواستم برگردم و تو راه پله قایم بشم که وقتی اشکی خواست از خونه بیاد بیرون دختره را ببینم که ناگهان باد سردی که…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 60 5 (1)

4 دیدگاه
  نازنین دستشو بلند کرد و شربتو برداشت و آخرین لحظه لیوان رو خم کرد و تمام محتویات لیوانو ریخت رو من _هیییییییی سریع از جام بلند شدم من حتی یه قطره آبم روم بریزه بدم میاد ولی الان کل محتویات لیوان خالی شده بود روم و لباسم هم چسبیده…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 59 5 (1)

3 دیدگاه
  عاشقم کن یکم به فکر من باش تو با چشمای زیبات این احساسو تو دلم کاشتو بگو مگه میشه یه لحظه دور ازت باشم آخه زوری که نیست نمیتونم تو فکرت نباشم من تو را میخوام هیچ قیمتی نیست که از دستت بدم راحت تا حالا نبودم تو عمرم…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 58 0 (0)

5 دیدگاه
  کیان یه نگاه به من انداخت کیان:نه بعدم راهشو کشیدو رفت ولی اگه من تو این سالها یه ذره هم کیانو شناخته باشم مطمئنم که به رابطه من و اشکی شک کرده اشکی دوباره راه افتاد و دستشو از دور کمرم برداشت و دستاشو فرو کرد تو جیبش اشکی:فعلا…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 57 5 (1)

6 دیدگاه
  آراد:گذشته رو بیخیال داداش فعلا بیا در حقم برادری کن اشکی:چی میخوای؟ آراد:چیز خواستی نمیخوام فقط اینکه مثل بچگیات یه جوری این مهنازو جلوی بقیه ضایع کن تا دلم خنک شه اشکی:مهناز کیه؟ هه مهنازو بگو که چقدر شب خواستگاریم برای اشکی عشوه اومد بعد این هنوز نمیشناستش برگشتم…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 56 5 (1)

1 دیدگاه
  سریع برگشتم سمت اشکی که با حرفش بادم خوابید اشکی:من که چیزی یادم نمیاد ناصر خان:اشکااااان اشکی شونه ای بالا انداخت و بعد نگاهشو داد به دلربایی که امروز خیلی ساکت کنار دریا نشسته بود ولی من نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم حتما باید میفهمیدم این چیکار کرده(وجی:از بس که…