رمان عشق با چاشنی خطر پارت 55
چون می خوام برگردی تهران اگه نیای به کارام ادامه میدم حتی بدتر همه ساکت بودن و داشتن به حرف های ناصر خان گوش میدادن ولی اشکی زیادی بیخیال بود انگار که تموم حرف های آقاجونش دروغه آقاجون:خب حالا چیکار می کرد؟ ناصر خان: این اشکان زیادی زرنگ بود خودش هیچوقت کاری انجام نمیداد همیشه یه جوری و به