رمان عشق با چاشنی خطر پارت 25
اشکی:شاهکار مامانم و مامانته. چند روز پیش اومدن همه ی وسایلم و جمع کردن و بردن که حالا می خوان فردا بیان جهیزیه تو رو بچینند فقط تنها لطفی که کردن دست به این اتاق نزدن _مامان من کی جهیزیه خریده من نفهمیدم. اشکی:نمیدونم _وایی دوباره بلند فکر کردم؟ اشکی:اوهوم خاک تو سرت آرام که همه جا گند میزنی.