رمان عشق تعصب پارت 59

رمان عشق تعصب پارت 59 0 (0)

7 دیدگاه
  چشمهام گرد شد چی داشت واسه خودش میگفت ، با صدایی بهت زده گفتم : _ چی داری میگی پرستو چرا همش داری یه جوری رفتار میکنی انگار من دشمن خانواده ات هستم ؟ به سمتم اومد نیشخندی زد : _ نیستی ؟ سرم رو با تاسف واسش تکون…
رمان عشق تعصب پارت 58

رمان عشق تعصب پارت 58 3 (1)

7 دیدگاه
  _ کیانوش رو دوست داری ؟ خیره بهم شد و گفت : _ آره سرم رو تکون دادم و از اتاق خارج شدم رفتم بهنام رو بیارم که دیدم غرق خواب هست پرستارش هم کنارش هست ، از اتاق خارج شدم همراه بوسه رفتیم داخل حیاط داشتیم قدم میزدیم…
رمان عشق تعصب پارت 57

رمان عشق تعصب پارت 57 0 (0)

5 دیدگاه
  با قرار گرفتن لبهاش روی لبهام چشمهام بسته شد و خودم رو بهش سپردم دیگه هیچ چاره ای جز تسلیم شدن نداشتم صداش کنار گوشم بلند شد : _ تو فقط مال منی با چشمهای گریون بهش خیره شده بودم که نگاه خاصی بهم انداخت و مشغول شد التماس…
رمان عشق تعصب پارت 56

رمان عشق تعصب پارت 56 0 (0)

7 دیدگاه
  جفتمون رفتیم سمت پایین تا شام بخوریم دوست نداشتم احساس بدی داشته باشه یا فکر کنه بخاطر حضور اون داخل اتاق هستم ، دختر بدی نبود برعکس احساس میکردم خوب هست حیف که بازیچه دست کیانوش شده بود _ میبینم خوب با خواهرم صمیمی شدی نگاه بدی به کیانوش…
رمان عشق تعصب پارت 55

رمان عشق تعصب پارت 55 0 (0)

3 دیدگاه
  _ با آریا دعوام شد حسابی بعدش آریا از دستم عصبی شد گذاشت رفت _ میتونی بیای خونه پیش من چون نمیتونم بهنام رو تنها بزارم ، بچه ها رو بزار پیش مامانت و بیا اینجا کسی نیست باشه ؟ _ باشه الان راه میفتم میام چون دارم دیوونه…
رمان عشق تعصب پارت 54

رمان عشق تعصب پارت 54 0 (0)

5 دیدگاه
  آهسته خندید : _ نیاز نیست از دست کیانوش عصبی بشی من خودم بهش گفته بودم باهام تماس بگیره چشمهاش رو محکم روی هم فشار داد میدونستم نگرانم شده اما دوست نداشتم به آریا بگه همینجوریش آریا خودش کلی مشکل داشت _ بهار _ جان _ حالت خوبه ؟!…
رمان عشق تعصب پارت 53

رمان عشق تعصب پارت 53 0 (0)

7 دیدگاه
  من هیچ علاقه ای نسبت به کیانوش نداشتم اما مجبور بودم باهاش ازدواج کنم چون بهم تجاوز کرده بود باعث شده من مجبور بشم باهاش ازدواج کنم پس باید تحمل میکردم ، چشمهام رو محکم روی هم فشار دادم ، بعد رفتن بابا بیشتر احساس عذاب وجدان میکردم داخل…
رمان عشق تعصب پارت 52

رمان عشق تعصب پارت 52 5 (1)

19 دیدگاه
  _ بسه داری شورش رو درمیاری من بهت اجازه نمیدم بری حالا عین آدم برو بتمرگ تو اتاقت خواستم چیزی بهش بگم که صدای آریا بلند شد : _ بسه جفتمون ساکت شدیم که به سمت من برگشت و گفت : _ چیشده ؟! با شنیدن این حرفش نفس…

رمان عشق تعصب پارت 51 5 (1)

6 دیدگاه
  با احساس درد چشمهام رو باز کردم با دیدن کیانوش نیمه لخت کنار خودم تموم اتفاق های دیشب مثل یه فیلم از جلوی چشمهام رد شد چجوری تونست همچین بلایی سر من بیاره مشتی به بازوش زدم که چشمهاش باز شد با دیدن من کنار خودش اول متعجب و…
رمان عشق تعصب پارت 50

رمان عشق تعصب پارت 50 0 (0)

4 دیدگاه
  واقعا نمیشد درکش کنم نگران حال بهنام بود یا قصد داشت من اذیت بشم داشتم دیوونه میشدم از شنیدن حرفای زشتی که داشت بهم میگفت ، بلند شدم خواستم برم که صدای پرستو بلند شد : _ بهار به سمتش برگشتم و گفتم : _ بله _ میشه صحبت…
رمان عشق تعصب پارت 49

رمان عشق تعصب پارت 49 5 (1)

4 دیدگاه
  با صدایی که از شدت عصبانیت داشت میلرزید گفتم : _ درست حرف بزن فکر کردی منم مثل خودت یه هرزه هستم که دنبال عشق و حال هستم آره ؟ من و با خودت یکی ندون هر مشکلی با دوست پسرت داری حلش کن من هیچ ارتباطی با کیانوش…
رمان عشق تعصب پارت 48

رمان عشق تعصب پارت 48 5 (1)

4 دیدگاه
  _ هیس انقدر به خودت فشار نیار بلاخره همه چیز درست میشه قرار نیست همیشه همینجوری باشه شنیدی !؟ _ آره با شنیدن حرفایی که بابا بهم زده بود آرومتر شده بودم به بابا اعتماد داشتم و میدونستم بلاخره همه چیز درست میشه پس نمیتونستم بیخیال بشم و پا…

رمان عشق تعصب پارت 47 5 (1)

7 دیدگاه
  _ مامان چند مدت هست اینجوری شده بعدش یه چیزی خیلی عجیب بود آریا _ چی ؟ _ مامان واسه یه لحظه نگاهم بهش افتاد داشت با نگرانی بهم نگاه میکرد اصلا نمیتونستم بفهمم معنی نگاهش واسه چی هست . با تاسف سرش رو تکون داد و گفت ؛…
رمان عشق تعصب پارت 46

رمان عشق تعصب پارت 46 5 (1)

3 دیدگاه
  کیانوش و آریا رفتند بیرون لابد میخواستند تنها صحبت کنند من چیزی متوجه نشم همونجا نشستم و سرم رو میون دستام فشردم که با شنیدن صدای گریه بهنام سریع به سمت بالا رفتم محکم بغلش کردم با دیدن من آرومتر شد ، بهش شیر دادم و وقتی آروم شد…
رمان عشق تعصب پارت 45

رمان عشق تعصب پارت 45 0 (0)

4 دیدگاه
  بهنام حالا داشت گریه میکرد میدونستم اونم احساس کرده مامانش چقدر ناراحت شده بلاخره با بدبختی تونستم آرومش کنم وقتی خوابید بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم و رفتم تو اتاق خوابوندمش که صدای کیانوش اومد داشت من و صدا میزد سریع از اتاق خارج شدم به سمت پایین رفتم…