رمان عشق صوری پارت 17
بدون دیدگاه
خودم از خودم حرصم گرفته بود تو اون لباسهای مردونه ی شهرام. موهام رو تو حوله کوچیک سفیدی بالای سرم جمع کردم وبعد تو آینه حموم نگاهی به خودم انداختم. چرا من اخه فکر کردم ممکن مامان زود باهام تماس بیگیره!؟ اصلا بر چه اساسی به این نتیجه رسیدم…