IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 257 3 (2)

4 دیدگاه
  لب گزیدم و آهسته گفتم:     -شهراااام…‌آخه اینجا!؟     آب دهنش رو قورت داد.درست مثل کسی که یه چیز خوشمزه رو به روش باشه و  نتونه از خیر مزه کردنش بگذره. مشخص بود قصد بیخیال شدن و سپردن این کار واسه زمان بهتری نداره. چونه ام رو…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 256 5 (1)

5 دیدگاه
  اول محو تماشام شد ولی بعد زودتر از انتظارم به همون چیزی که احتمالش رو میدادم گیر داد و گفت: -بیخیال! پاهات معلومه! تا اینو گفت یا قیافه ای زار و عاجز ، گله مند اسمش رو صدا زدم: -شهراااااام…. دنباله حرف قبلیشو گرفت و گفت: – اصن خیلی…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 255 5 (1)

6 دیدگاه
  خودمو تو آینه قدی داخل اتاقک برانداز کردم. قسمت پوشندگی این لباس از سینه تا رون پا بود و مابقی یعنی آستینها و دامنش تور بود. تورشفاف با دونه های سفید ودرخشان مروارید. مطمئن نبودم رضایت بده همچین چیزی بپوشم اما اگه نمیداد باهاش قهر میکردم! چقدر رفتارام بچگونه…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 254 5 (1)

6 دیدگاه
  چیزی که نسبتا دلخواه و مورد نظرم بود رو انتخاب کردم و بدون اینکه در موردش به شهرام حرفی بزنم یا از اون هم که مشغول وررفتن با موبایلش بود بخوام بیاد و نظر بده، از دختری که فروشنده بود خواهش کردم برام از تن مانکن درش بیاره. با…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 253 5 (1)

12 دیدگاه
  دستشو دور شونه ام حلقه کرد. به انگشتاش از کنج چشم نگاه انداختم. منو خیلی آروم چرخوند سمت تور و بعد گفت: -نگاش کن…به نظرم اگه اونو بپوشی مثل من به این نتیجه میرسی که خیلی بهت میاد… اگر بخوام صادق باشم باید اعتراف کنم اون لباس واقعا زیبا…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 252 5 (1)

5 دیدگاه
  با اینکه میدونستم واقعا خوشگله اما گفتم: -نه خیرم! اصلا قشنگ نیست! سرش رو چرخوند سمتم و با لحنی سرزنش بار و معنی دار پرسید: -لابد چون اگه بپوشیش سینه هات مشخص نیست یا کمر و کونت پیدا نیست هان؟ دقیقاااا…. ولی اصل داستان این بود که نمیخواستم حرف…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 251 5 (1)

7 دیدگاه
  از ماشینش پیاده شدیم و به سمت تور فروشی ای رفتیم که بزرگ بود و میشد حتی از همون ویترین بزرگ و شیشه ایش فهمید تنوع زیادی داره. شهرام ماشین رو دور زد تا خودش رو بهم برسونه و بعد هم گفت: -شیوا…سخت نگیر و یه چیزی انتخاب کن!…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 250 5 (1)

13 دیدگاه
  ازم دور شده بود و خودش واسه انتخاب تور دست به کار شده بود. نگاهی سراسر حسرت به اون تور سفید بلند انداختم. بسیار دوخت ظریف و شکل و طرح زیبایی داشت واسه همین بازم سعی کردم که راضیش کنم. راهم رو به سمتش کج کردم و وقتی بهش…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 249 5 (1)

8 دیدگاه
  رو به روی توری که یک نمونه اش توی ویترین بود و همون یک نمونه منو تا داخل کشونده بود ایستاده بودم و خودمو درحالی تصور میکردم که توی تنم هست! اگر میپوشیدمش باید با لختی سر شونه ها کنار میومدم. سخت نبود کنار اومدن باهمچین چیزی. مگه بدنم…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 248 5 (1)

8 دیدگاه
  گاهی وقتها مثل الان باخودم میگفتم همینکه یکی از ما دونفر خوشبخت شده هم خوب و کافیه. اگه من به مقصودم نرسیدم اما شیوا رسید و احساس خوشبختی میکنه و همین کافیه. سر خم کردم و به کارتهای توی دستم خیره شدم که همون موقع نزدیک شدن یه ماشین…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 247 5 (1)

2 دیدگاه
  خندیدم و گفتم: -دستتو خونده! لبهاشو رو هم فشرد و با تکون سرش بعد از چند لحظه سکوت گفت: -اهمممم…تا بهش گفتم میخوام با مونا برم فهمید چه نقشه ای توی سرم. آخه توری که خودم دلم میخواست یکم لختیه اما خیلی قشنگ بود….ولی هر توری خریدم عکسش رو…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 246 5 (1)

5 دیدگاه
  با عجله و شتابون به سمت در رفتم. دستگیره رو گرفتم و در رو کشیدم عقب و رفتم بیرون. شیوا کنار شهرام ایستاده بود و خوش و بش میکردن. جیک تو جیک بودنشون باعث شد متوجه من نشه تا وقتی که گفتم: -شیواجان… صدام رو که شنید دست از…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 245 0 (0)

14 دیدگاه
  *یک هفته بعد* جلوی آینه نشسته بودم و موهام رو که بعد از حمام با سشوار خشک کرده بودم آروم و غرق در فکر، خیره به تصویر صورت غم زده ام صافشون میکردم. یک هفته ای میشد که اوقات تلخم رو تو این اتاق میگذروندم و هیچ خبری هم…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 244 0 (0)

12 دیدگاه
  اومدن فرهاد اونقدر طول کشید که ناخوداگاه از جا بلندشدم و قدم زنان سمت در رفتم. همونجا بودن و پچ پچ میکردم. از لای در بهشون نگاه کردم. دستهاش رو دور بدن فرهاد حلقه کرده بود و میگفت: -ولش کن این دختره رو…من حالا بیشتر از همیشه به بودنت…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 243 2 (1)

3 دیدگاه
  بالش رو صاف نگه داشتم و روی تختی که بهش عادت نداشتم به آرومی دراز کشیدم. خیره بودم به دیوار.به ویوی دل انگیز تخت! فرهاد چراغ اتاق رو خاموش کرد و قدم زنان اومد سمتم. کنارم روی تخت دراز کشید و گفت: -شیدا… بی رمق گفتم:. -بله… موهامو نوازش…