رمان عشق صوری پارت 242
10 دیدگاه
تا اینو گفت باز مثل دیوونه ها از شدن غم شروع کردم خندیدن.گاهی مثل الان حس میکردم اون فکر میکنه من بچه ام! حتی بدتر…یه احمق! چه نقشه هایی می ریخت. گمونش دختری که از خیلی وقت پیش دندون تیز کرده واسه خود فرهاد و خونه زندگیش به این…