IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 227 5 (1)

17 دیدگاه
  لعنت! همه عالم و آدم باید بفهمن مامان من چه نقطه ضعفهایی داره. با یه انگشتر گرونقیمت همه چیز رو فراموش کرد حتی دلخوری های خودش رو. حای همه اون چیزایی که بابتشون زد تو گوشم. چشم از مسیری که مامان ازش رد شده بود براشتم. رو کردم سمت…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 226 5 (1)

8 دیدگاه
  من مادرمو خوب میشناختم. مطمئنم ته قلبش خیلی هم از اینکه شهرام منو میخواست ناراضی نبود. به هر حال اون تمام فاکتورای لازم و مد نظر مامان خانم منو داشت! ثروتمند بودن ، جذاب بودن، برو بیا داشتن… با گوشاره ی توی گوشش ور رفت و گفت: -رهام خیلی…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 225 5 (1)

20 دیدگاه
  تو اون جو سنگین، اجساس میکردم صدای نفس زدنهام داره تو خونه میپیچه و همه اون صدارو میشنون. وقتی وسط سالن ایستادیم فقط مامان بود که حاضر شد از خودش رونمایی بکنه اما آقا رهام نه. انگار خیلی علاقه ای به دیدن ما نداشت. البته. من کاملا بهش حق…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 224 3.7 (3)

14 دیدگاه
  پیاده شدنمون از ماشین همزمان شد باهم. قلبم تند تند تو سینه ام می تپید و با اینکه در تمام طول مسیر شهرام باحرفهاش سعی داشت بهم بفهمونه هیچ جرمی نکردیم و همچی به زودی درست میشه اما بازهم…بازهم من درگیر ترس و دودلی شدم! اون اما در کمال…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 223 4.5 (2)

22 دیدگاه
  کیفمو برداشتم و به دنبالش از خونه زدم بیرون. مونا جلوی خونه و کنار امیر ایستاده بود و پچ پچ میکرد. تا چشم تو چشم شدیم چشمهامو واسش تو کاسه چرخوندم و اینجوری واسش خط و نشون کشیدم. آب دهنشو قورت داد و لب زنان گفت: -به مرگ خودم…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 222 5 (1)

35 دیدگاه
  اول به صورت جدی و بعد به دستش که به سمتم دراز شده بودنگاه کردم. اون مصمم بود اما من نه. با دل و جرات ازم میخواست همراهش برم خونه ی پدرش تا به همه بگیم همدیگرو میخوایم اما… اما من همچنان فکر رو در رو شدن با اونا…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 221 5 (2)

32 دیدگاه
  منو به خودش فشرد و گفت: -بهت قول میدم همچی رو درست میکنم.قول میدم… مکث کرد.ابروهاش رو داد بالا و گفت: -قول شهرام همیشه قول بود…اینو دیگه قبول داری که ؟ آغوشش گرم بود. اونقدر گرم که دلم نمطخواست ازش جدا بشم.سر انگشتامو آروم و آهسته رو کمرش بالا…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 220 4 (3)

39 دیدگاه
  بودنش اینجا قابل پیش بینی نبود خصوصا که بد ازش شاکی بودم اما این موضوع که احتمالا اومدنش رو با مونای آب زیرکا هماهنگ کرده بود چندان دور از ذهن نبود. و من مونده بودم چه واکنشس نسبت به حضورش نشون بدم !؟ به قدر تمام لحظاتی که دلم…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 219 5 (1)

35 دیدگاه
  گرچه گرمی حضور اون شخص متفاوت ودرعین حال آشنا بود اما با این وجود من بازهم تو همون حالت موندم و از اونجایی که مطمئن بودم مونا هست هیچ واکنشی نشون ندادم و فقط گفتم: -خوشبحالت مونا…خوشبحالت که امیر کنارته! خوشبحالت که کسی فکر نمیکنه دختر بد و مزخرفی…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 218 5 (1)

56 دیدگاه
  تمام احساسات ناجوری که درتلاش بودم از خودم دورشون نگه دارم که دست کم ذره ای اعصاب برام باقی بمونه با خبری که مونا بهم داد دوباره تو سرم جون گرفتن و پررنگتر از همیشه شدن. من چه جوری میتونم با خیال راحت کنارشهرام باشم وقتی منفور ترین آدم…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 217 5 (1)

21 دیدگاه
  من میتونستم احساس کنم که شرایط الان چقدر واسه شهرام بده. حتی میتونستم تصور کنم که چقدر فشار روحی و روانی رو داره تحمل میکنه واسه همین دل ناگرونش شدم و خطاب به مونا که دو لپی مشغول خوردن پیتزاش بود گفتم: -اذیتش کردن آره!؟ سوالم خندوندش.چشمکی زد و…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 216 5 (1)

15 دیدگاه
  سرمو که بالا گرفتم چشمم به صورت ترسیده و جاخورده ی مونایی افتاد که چند ساعت پیش واسه خرید رفته بود بیرون. وحشت من به اون هم انتقال پیدا کرد. فورا دستشو از رو شونه ام عقب برد و گفت: -چته توووو ! جن دیدی مگه!؟ انبوه موهام رو…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 215 5 (1)

25 دیدگاه
  * چهار روز بعد* تلفنم پشت سرهم زنگ میخورد اما من جرات اینکه تماس رو جواب بدم نداشتم. من از شدت شرمندگی اتفاقات پیش اومده حتی دلم نمیخواست خودمو تو آینه نگاه کنم چطور میتونستم تماسهای مامان رو جواب بدم!؟ لبم رو عصبی وار زیر لبهام می جویدم و…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 214 5 (1)

30 دیدگاه
  دلم از شهرام پر بود. خیلی پر بود و مونا این رو خوب میدونست. آهی به خاطر حال و روزم کشید و بعد دوباره انگشتاشو لا به لای موهام کشید و گفت: -میدونی خودش به من زنگ زد و ازم خواست بیام پیشت ؟ بهش گفتم هر چقدر زنگ…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 213 4.5 (2)

43 دیدگاه
  امیر کلید انداخت و در خونه اش رو برامون باز کرد و بعد هم کنار رفت تا راه رو برای ما باز کنه. اونقدر توی خودم بودم که حتی جون تشکر کردن هم نداشتم. خودش گفت: -برید داخل. هر موقع هر زمان چیزی لازم داشتین بهم بگین! غذا هم…