رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 154 0 (0)

7 دیدگاه
  با تمسخر تک خنده ی عصبی کرد و گفت : -کارم داشتی ؟؟ دستپاچه نگاه ازش دزدیدم -آره دیگه آهاااان اونوقت میشه بگی این چه کاریه که سر از کمد لباسام در آوردی آب دهنم رو وحشت زده قورت دادم حالا چه گهی میخوردم توی ذهنم به دنبال پیدا…
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 153 0 (0)

14 دیدگاه
  چند روزی بود که توی خونه آراد زندگی میکردم زندگی که نه بهتره بگم زندانی بودم چون به جز اتاقم جایی نمیرفتم نه اینکه نزارن توی حیاط برم نه فقط وقتی پامو از اتاق بیرون میزاشتم اینقدر نگاه روم زوم بود و زیر نظرم داشت که دست از پا…
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 152 0 (0)

19 دیدگاه
  خیره چشمای به خون نشسته اش ، غریدم : _آره دیوونه شدم … از اینکه اینجا زندانی شده و نمیتونستم رهایی پیدا کنم جنون وار چنگی به موهای بلندم زدم و درحالیکه با تموم قدرت میکشیدمشون با درد فریاد زدم : _ببین دیوونه شدم دیوونه ام کردید اینقدر فشار…
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 151 0 (0)

7 دیدگاه
  ” نازی ” روی تخت دراز کشیده و با حال بد دستمو روی شکمم کشیدم نمیدونم امروز چه مرگم شده بود که همش حال تهوع داشتم طوری که این حال بد امونم رو بریده بود به قدری خسته بودم که قطره اشکی از گوشه چشمم چکید شانس آوردم آراد…
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 150 0 (0)

8 دیدگاه
  لبامو بهم فشردم و سری تکون دادم خودش این حرف رو زده بود ولی انگار از جواب من که گفته بودم حسمون متقابله خیلی حرص خورده و عصبی شده باشه که دندون قروچه ای کرد و خشن فریاد زد : _حالا که ازم متنفری چرا رهام نمیکنی هااااا ؟؟…
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 149 0 (0)

6 دیدگاه
  مامان برای دفاع از خودش قدمی جلو گذاشت و خواست چیزی بگه که نازی دستش رو به نشونه سکوت جلوش گرفت و گفت : _هیس …هیچی نگو چون با این حرفات من رو بیشتر از خودت متنفر میکنی فقط همین !! مامان خندید و گفت : _میدونم اینقدر متنفری…
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 148 0 (0)

10 دیدگاه
  پامو روی پدال گاز فشردم و با سرعت توی جاده افتادم تموم بدنم از شدت خشم میلرزید و حالم رو به راه نبود نازی تموم مدت ساکت نشسته و به رو به رو خیره شده بود از گوشه چشم نیم نگاهی سمتش انداختم _هه برای رهایی از من چه…
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 147 5 (1)

6 دیدگاه
  چندساعتی توی ماشین نشسته و درست عین دیوونه ها به خونه آریا زُل زدم میدونستم یعنی مطمعن بودم خبری از نازی داره و میخواد ازم پنهونش کنه پس باید هر طوری شده پیداش میکردم خسته دستامو دور فرمون گذاشته و درحالیکه سرمو روشون میزاشتم نگاه درمونده ام رو به…
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 146 0 (0)

10 دیدگاه
  _نازی اینجا نیست با تعجب پرسیدم : _جانم ؟؟ نفهمیدم ؟؟ جلو اومد و دقیق کنار ماشین دست به سینه ایستاد _گفتم که اینجا نیست _یعنی چی ؟؟ با تمسخر نگاه ازم گرفت و گفت : _یعنی همین که شنیدی پس زودی جمع کن و از اینجا برو آفرین…
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 145 0 (0)

10 دیدگاه
  نمیدونم دقیق چند ساعتی گیج و منگ توی خیابون ها چرخیدم که دیگه صدای غار و قور شکمم دراومده بود اصلا یادم نمیومد آخرین باری که غذا خوردم کی بوده ولی از طرفی هم اصلا میلی به غذا نداشتم بلاهایی که سرم میومد به حد کافی سیرم کرده بودن…
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 144 2 (2)

11 دیدگاه
  بی اهمیت بهش قلوپ دیگه ای از مشروب خوردم که دستش روی دستم نشست و مانعم شد _به منم میدی ؟؟ اخمامو توی هم کشیدم _دهنی منه برو یکی دیگه بردار نگاهش رو با حالت خاصی توی‌ صورتم چرخوند و درحالیکه روی لبام زُم میکرد گفت : _اتفاقا برای…
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 143 5 (1)

19 دیدگاه
  با عجله و بدون اهمیت بهش از پله ها بالا رفتم خودم روی تخت انداختم و با اعصاب داغون به سقف اتاق خیره شده و اینقدر فکر کردم که نفهمیدم چی شد و به خواب عمیقی فرو رفتم نمیدونم چند ساعت خوابیده بودم که یکدفعه با حس نوازش دستی…
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 142 4 (1)

16 دیدگاه
  طوری که آراد با نگرانی نگاهم کرد با عجله سمتم اومد و بازوم گرفت _بسه نازی نخند !! دستش رو پس زدم و اشاره ای به ناهید کردم و درحالیکه دور خودم میچرخیدم بلند بلند به خنده هام ادامه میدادم کم کم خنده هام به هق هق های ریزی…
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 141 5 (1)

17 دیدگاه
  به سیم آخر زده بودم میخواستم همه چی رو بهش بگم بهش بگم تا بدونه چه بلایی سرم آورده پس بی توجه به جِلِز وِلِز کردنش روی مبل نشستم و درحالیکه سرمو به پشتیش تکیه میدادم شروع کردم به حرف زدن _بیا که میخوام از گذشته ها برات بگم…
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 140 0 (0)

27 دیدگاه
  ” نازلی ” از اتاق که بیرون زدم و با رسیدن به راهروی خلوت بیمارستان بالاخره سد مقاومتم شکست و پاهام لرزید و نزدیک بود پخش زمین شم که دستمو به دیوار گرفتم و مانع شدم قطره اشک سمجی از گوشه چشمم چکید و روی گونه ام افتاد باورم…