رمان غرق جنون Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان غرق جنون

رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 68

        حرص دروغ و پنهان کاری اش را میخوردم یا این پررویی بی حد و اندازه اش را؟!   دیوانه شدم و با این که تنم را تنگ میان آغوشش نگه داشته بود اما زبانم به تنهایی میتوانست جور باقی اعضا را هم بکشد.   مثل ابر بهار اشک میریختم و بی توجه به گلویی که از

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 67

        تا ذهنم برای فهمیدن منظورش به خود بجنبد، انگشتانش میان انگشتانم گره خورد و مبهوت خیره ی دستان به هم قفل شده مان شدم.   _ برمیگردیم خونه.   در حال خودم نبودم که چند قدمی تن سستم را دنبال خود کشید و مقابل مادرم ایستاد.   _ شرمنده براتون دردسر درست شد.   دردسر؟ من

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 66

    چشمانم درشت شد و ابروهایم به فرق سرم چسبیدند. چشمان به خون نشسته اش را که دیدم خشکم زد و زیر لب با ناباوری نامش را بردم.   _ عامر…   _ پشمـــام! عامر اومده؟ آره؟ اون از کجا فهمیده؟ اومده دنبالت؟ وای دهنت سرویسه باوان!   حتی صدای جیغ مانند تمنا هم نتوانست از آن حالت خارجم

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 65

    صدای مادرم تصویر وحشتناک مقابلم را از بین برد و پله های عادی را که دیدم، پاهایم جان گرفت.   از گوشه ی چشم نگاهش کردم و تلخ خندیدم.   _ قبلش باید منو بکشه، یه بار سعی کرد و نتونست… میتونه دوباره امتحانش کنه من مشکلی ندارم.   آرام آرام پله ها را بالا رفتم. مادرم هم

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 64

    تمنا که اطلاعات سفر را برایم فرستاد، پلاک ماشین را حفظ کردم و گوشی پسرک را با یک دنیا تشکر برگرداندم.   انگار از آسمان برای یاری ام نازل شده بود.   مقابل مغازه ایستادم و تا ماشین مورد نظرم را دیدم، سمتش پرواز کردم. با خوشحالی خودم را داخل ماشین انداختم و سلام ذوق زده ام ابروهای

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 63

    دست و پایم میلرزید. من آدم این کارها نبودم… قلبم از شدت حقارت تند میزد و چیزی نمانده بود اشکم دربیاید.   از کنار خیابان دور شدم و مقابل مغازه ای ایستادم. جانم بالا می آمد اگر یک بار دیگر کسی آنطور تحقیرم میکرد.   مستاصل و درمانده در جایم درجا میزدم. نوک انگشتان پای گچ گرفته ام

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 62

    بدترین راه ممکن را انتخاب کرده بودم، شاید برگشت به آن خانه مساوی بود با امضا کردن حکم مرگم… اما برای راحتی عامر پی همه چیز را به تنم مالیده بودم.   هنوز هم آخرین جملاتش را به یاد دارم، واضح و رسا… تقریبا هر دقیقه در ذهنم مرورشان میکنم تا مبادا از تصمیمم برگردم.   _ عمو

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 61

    نمیدانم کدام حرفم همچون طوفان عمل کرده و آتش زیر خاکستر را شعله ور ساخت.   به یکباره تمام آرامش ظاهری اش از بین رفته و با خشونت به عقب هلم داد. آن عامر خسته و شکسته رفت و جایش را شیری درنده گرفت.   از پس پرده ی اشک تار میدیدمش، اما مقابلم روی زمین نشست و

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 60

      حرکت دست تمنا روی موهایم متوقف شد و با صدایی بلند آب دهانم را بلعیدم.   هر دویمان کاملا محسوس هول کرده بودیم و تنها تفاوتمان این بود که سر من میان آغوشش بود و لرزیدن پلک هایم از نگاه عامر پنهان!   فین فین کنان به تته پته افتاد.   _ بی… بیمارستان واسه چی؟!  

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 59

      با قطع شدن تماس هاج و واج به هم زل زدیم که با جیغ بنفش تمنا من هم جیغ هول زده ای کشیدم. تمنا همچون دیوانگان جیغ میزد و دور خود میچرخید.   _ داره میاد، وای! الان لو میریم، داره میاد!   دستپاچگی اش به من هم سرایت کرد و نشسته سرجایم مدام وول میخوردم.  

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 58

        نوازش ها و نجواهای آرامش بخش تمنا التهاب و بی قراری ام را کاهش داد. اما هنوز هم آن حس مرگ را داشتم و تا عامر نمی آمد، تمام نمیشد.   _ بهتری؟   جوابش را با یک هوم تو گلو دادم که نفس عمیقی کشید.   _ پس پاشو بریم دکتر، بعدش بیایم ببینم چه

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 57

    فین فین کردن های پشت سر همم بالاخره اعصابش را به هم ریخت. دستمالی را به بینی ام فشرد و هر چه زور داشت سرم خالی کرد.   _ یه قطره دیگه اشک بریزی من میدونم و تو، یه ساعته یه بند عر میزنی!   با لبهایی آویزان بیشتر گوشه ی مبل فرو رفتم که او هم نزدیک

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 56

    روی پله های ورودی نشسته بودم. چند ساعتی میشد که با شاخه های ریز و درشت روی پله ها بازی میکردم تا خودم را سرگرم کنم.   خود بی قراری که در نبود عامر داشت ذره ذره آب میشد. نسخ بودم… نسخ حضورش، صدایش، نگاهش، آغوشش…   سه روز از آن ظهر منحوس و نفرین شده که یادداشتش

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 55

    یک لحظه انگار مغزم خاموش شد و فراموش کردم دختر مقابلم حنانه است، کسی که ده سال آزگار عشقش را در قلبم داشتم.   توی صورتش براق شدم و دندان روی هم ساییدم، برای حنانه ای که حتی در رویاهایم هم نازک تر از گل به او نگفته بودم.   _ اون دیوونه نیست، ممنون بابت کمکت ولی

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 54

    خودم هم از خودم میترسیدم، خودم هم نمیدانستم به چه تبدیل شده ام… فقط میدانستم از آن عامر سابق چیزی باقی نمانده و مسبب تمام این تغییرات همین دختر است.   _ من… متاسفم…   همین، تنها حرفی که برای زدن داشتم ابراز تاسف بود! گفتم و با بیشترین سرعتی که میشد از آن اتاق لعنتی بیرون زدم.

ادامه مطلب ...