رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 114 5 (4)

بدون دیدگاه
    حاج عزیز پسرش را با دل تنگی نگاه می کند. شهریارش این روزها زیادی بی معرفت شده بود که سری به پدر پیرش نمیزد… -دستت زیادی بالائه پسرجون…! از غریبه باید بشنفم که ازدواج کردی…! شهریار خیلی آرام نگاهش کرد. پدرش کنایه می زد. پدرش پیر شده بود…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 113 5 (3)

2 دیدگاه
    از اتاق خارج شدم و شهریار را مشغول صحبت با تلفن دیدم… از حرف هایش متوجه شدم که با شهیاد صحبت می کند و چیزهایی را هم بهش تذکر می دهد. نیشخندی روی لبم نقش بست و شدیدا دلم می خواست از دوست دختر پسرش برایش رونمایی کنم…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 112 4 (3)

2 دیدگاه
        از حرف مرد عصبانی تر شدم و با قلدری گفتم:  من خودم اومدم آمار بگیرم اونوقت تو آمار من و می خوای…؟!     مرد ابروهایش بالا رفت… – واقعا قصد جسارت نداشتم اما خب اسم شریفتون رو که می تونین بگین در صورتی که ما…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 111 5 (2)

2 دیدگاه
      بهزاد نگاهش میخ خنده دخترک شد. این بار خم شد و لبش را بوسید. -میخوام بیام خواستگاریت…!   ترانه با تردید گفت:  مطمئنی…؟!   بهزاد سر تکان داد:  می خوام اگه توی این شبا از دستم در رفت حداقل اسممون توی شناسنامه هم باشه که خیالم راحت…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 110 5 (3)

2 دیدگاه
        -می دونم که تو و اون داداش بی معرفتم همه چیز رو بهم نگفته…!   شهریار خندید: حاج عزیز کی همه چیز رو گفته که این بار اولش باشه…؟!     ماه منیر اخم کرد: خیلی خب تو بهم بگو..!   -وای عمه خانوم رسما من…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 109 5 (1)

2 دیدگاه
گ       مهراد یک مریض روانی سادیسمی بود که هنوز هم با دیدن ماهرخ دوست دارد او را اذیت کند که نه او و نه شهریار هرگز نمی گذارند تا او کوچکترین اذیت و آزاری را به ماهرخ داشته باشد…     انگشت روی لب های خندان گلرخ…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 108 4.7 (3)

بدون دیدگاه
        ترانه جا خورد: من…؟! مگه من می خوام عروس بشم…؟!     – رابطه ات با بهزاد اصلا درست نیست…!   ترانه کمی در جایش جا به جا شد و خجالت زده گفت: خب رابطه ما در اون حد نیست که با هم…   درواقع رابطه…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 107 5 (3)

1 دیدگاه
        مهوش به دفاع از خود گفت: هرچی باشم، اینقدر ذلیل نمیشم که خودم پیش قدم بشم…!     ماهرخ ابرویی بالا انداخت: به ذلیل بودن نیست، اون حسی رو که باید تجربه کنی رو هنوز پیدا نکردی… به وقتش خودت به حرف ما میرسی…!    …
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 106 5 (3)

بدون دیدگاه
        با این حرفش اخم هایم درهم شد. من آمادگی لازم برای یک زندگی مادام العمر نداشتم… -من نمی خوام عقد کنیم…!     شهریار دستش بالا آمد و صورتم را قاب کرد. -چرا…؟!   خیره در چشمانش لب زدم: من برای یک زندگی آماده نیستم چون…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 105 4.3 (4)

2 دیدگاه
        شهیاد چشم در حدقه چرخاند: به من چه؟ اونی که کیفش و میبره غلطش هم می کنه…! من فقط از کلیدی که بهزاد داده بود استفاده کردم و رفتم داخل خونه که با صحنه هالیوودی رو به رو شدم…!     خنده ام گرفته بود اما…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 104 5 (3)

بدون دیدگاه
        -نمی تونم حاج عزیز رو شماتت کنم چون خودم حاضرم برای ماهرخ جون بدم…!     ماه منیر با سر حرفش را تایید کرد. -عقدش کن شهریار… پشت و پناهش باش و تو تلاش کن تا اتفاقی نیفته… نذار مهراد به این دختر نزدیک بشه…!  …
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 103 5 (3)

1 دیدگاه
      حاج عزیز اخم کرد و ماهرخ در حالی که به شانه شهریار تکیه داده بود، گفت: بزار حرفاش رو بزنه، من حالم خوبه…!     شهریار بهش توپید: اره دارم می بینم اونقدر خوبی که اگه من نگرفته بودمت پخش زمین می شدی، اینقدر لجباز نباش دختر…!…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 102 5 (3)

1 دیدگاه
          ماهرخ از زور خشم می لرزید و این اصلا برایش خوب نبود. ماه منیر و صفیه با شنیدن صدای این دو به سالن آمدند و با تعجب نگاهشان می کردند.   شهریار می خواست ماهرخ را آرام کند اما جرقه این دیدار، آتش زیر خاکستر…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 101 5 (4)

1 دیدگاه
      در کسری از ثانیه ها چشمان بهزاد به خون نشست. با دستانش  پهلوی ترانه را چنگ زد و محکم فشرد. -چی گفتی…؟!     ترانه رنگ باخت. او روی خشن بهزاد را ندیده بود و حالا خشم مرد و خدا به دادش برسد.   ترانه حتی از…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 100 5 (4)

3 دیدگاه
        شهریار خنده اش گرفت. دخترک پررو…!   رو به صفیه گفت: صفیه خانوم لطفا یه غذای مقوی براش درست کنین، به زور آب قند نشسته و داره برام نطق می کنه… ولش کنم پخش زمین میشه…!     صفیه چشم درشت کرد: لاجون شده آقا…! باید…