رمان ملورین پارت 26
12 دیدگاه
تک خندهای از روی استیصال لبهایش را پوشش داد و به ارامی زمزمه کرد: – دیشب مهمونی دعوت بودم… حرفش را به اتمام نرسانده بود که ملورین متوجهی منظورش شد! محمدی که به قول خودش بی قید و بند بود، دیشب هم میان آغوشِ باز…