رمان ملورین

رمان ملورین پارت 26 4 (4)

12 دیدگاه
    تک خنده‌ای از روی استیصال لب‌هایش را پوشش داد و به ارامی زمزمه کرد:   – دیشب مهمونی دعوت بودم…   حرفش را به اتمام نرسانده بود که ملورین متوجه‌ی منظورش شد!   محمدی که به قول خودش بی قید و بند بود، دیشب هم میان آغوشِ باز…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 25 3 (2)

3 دیدگاه
از خجالت سر در گریبان محمد فرو کرده و همانجا به ارامی لب میزند: – نگو اینطوری خجالت میکشم! محمد حریص چنگی به زیر باسنش زد و به ناگاه تنش را از روی زمین بلند کرد. از ترس نیفتادنش سریع هر دو پایش را دور کمرِ محمد حلقه کرده و…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 24 3.8 (4)

3 دیدگاه
    به صورتش اشاره زد و گفت:   – بخاطر هیچی اینطوری اشکت دم مشکته؟   با پر چادرش اشک روان شده روی گونه‌اش را پاک کرد و سری به نشانه‌ی تایید تکان داد:   – بله!   لبخندی ریز کنج لبش شکل گرفت و به ارامی و طوری…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 23 3.7 (3)

6 دیدگاه
    چشم از دخترک که ناخواسته داشت دلبری میکرد گرفت و اهسته گفت:   – نکن!   ملورین اما گیج گفت:   – چیکار؟   سعی داشت هر طرف را نگاه کند بجز چشم های گرد شده‌ی ملورین را!   پدرسوخته بی آنکه حتی خودش بداند داشت دل از…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 22 5 (2)

4 دیدگاه
    بغض کرده نگاهش کرد. این روز ها زیادی بی طاقت شده بود! سر در گریبان فرو فرستاده و اهسته زمزمه کرد:   – من…من اشتباه کردم، میشه برین خونتون؟   محمد کلافه نچی زیر لب گفت و چانه‌اش را کمی بالا کشاند و به چشم‌هایش خیره شد:  …
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 21 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    چشم‌هایش بیشتر از آن گرد نمیشد! انگشتش را روی بینیِ کوچکش گذاشت و به ارامی زمزمه کرد:   – میشه بس کنید؟ الان مینو پا میشه این حرفاتونو بشنوه فکر بد میکنه پیش خودش..   با شیطنت ابرو بالا انداخت و هر دو دستش را روی دگمه‌های پیراهنش…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 20 3.7 (3)

3 دیدگاه
    دختر دستی میان موهایش کشاند و گفت:   – نه اتفاقا خوب دیشبو یادم میاد!   هنوز دهانش بوی زننده‌ی الکل میداد و همین باعث شد محمد صورتش را در هم جمع کند.   کمی از دختر فاصله گرفت و گفت:   – مستی دیشبت کاری کرده یادت…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 19 5 (1)

بدون دیدگاه
    بعد از آن شب و رفتنِ محمد از خانه‌اش دیگر او را ندیده بود، نه خبری و نه اثری!   و حال انگار محمد تنها کور سوی امیدی بود که می‌توانست برای نجات زندگیِ رو به ویران شده‌اش از او کمک بگیرد!   هیکل اوار شده‌اش را از…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 18 5 (2)

1 دیدگاه
    دکتر از مکثش استفاده کرد و گفت:   – بخاطر جسه‌ی کوچیک و سن کمش از روزی سه تا قرص باید شروع کنه تا به بالا ولی…   دکتر مکث کرد ولی ملورین متوجه شد که منظور دکتر از مکث آخر جمله اش چیست!   هزینه‌ی داروهای شیمی…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 17 5 (2)

8 دیدگاه
    تنها شنیدن همین حرف ها کافی بود که آتش خشم و عصبانیت در وجودش شعله بکشد.   دستش را طوری مشت کرد که رگِ بر آمده و کلفتِ پشت دستش به وضوح به چشم آمد.   امیر نگاهی به صورت سرخ شده و دندان‌هایی که به قصد کشتن،…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 16 3.5 (2)

5 دیدگاه
    محمد برای مینو لقمه‌ می‌گرفت که یک دفعه شیطنت بچه گل کرد و دست خامه‌ای شده‌اش را به لپ محمد مالید و بلندتر از قبل خندید.   ملورین ترس بَرَش داشت، مینو بدجوری وابسته مردی شده بود که دیگر قرار نبود آن را ببیند، با غم نگاه خواهر…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 15 3 (2)

2 دیدگاه
  چشم‌هایش را که باز کرد از دیدن سقف بالا سرش متعجب شد، دوبار پشت سر هم پلک زد.   انگار مغزش توانایی پردازش کردنش را از دست داده بود اما یکهو ویندوزش بالا آمد و لبخندی روی لب‌هایش نقش بست.   هیچ یادش نمی‌آمد دیشب چجوری بیهوش خوابش برده…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 14 4.7 (3)

13 دیدگاه
    زمانی که تمام شد کمر راست کرد و دستی به پیشانی‌اش کشید، نه صدای محمد می‌آمد و نه مینو.   در یخچال را بست و به سرعت از آشپرخانه خارج شد، مینو سرش را روی پای محمد گذاشته بود به خواب عمیقی فرو رفته بود و محمد با…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 13 4.5 (4)

5 دیدگاه
  خواست دستش را بالا بیارد که محمد رو به زن غرید.   -دفعه آخرته تو و اون شوهر حرومزاده گه اضافی می‌خورید وگرنه جوری می‌کنمتون تو گونی می‌برمتون جایی که عرب نی انداخت، اون دستتم میاری پایین تا خردش نکردم.   محمد روی پاشنه پایش چرخید و رو به…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 12 5 (3)

9 دیدگاه
    دستی به ریشش کشید و گازی داد، پشت ماشین بی‌ام و سفید رنگ ایستاد و بوقی زد.   ملورین اما بی اهمیت به راهش ادامه می‌داد که شیشه را پایین کشید و اسمش را صدا زد. -ملورین.   دختر با شنیده شدن اسمش از زبان کسی سرجایش ایستاد…