رمان ملورین پارت 11
2 دیدگاه
حاجی تسبیحش را در دست میچرخاند که با تمام شدن حرفهای پسرش ابرو در هم کشید و گفت: -یبارکی بگو ازدواج سفید میکنن دیگه! متعجب نگاه میکرد که امیر بلند زد زیر خنده. -عمو رو نکردی کَلَک از این چیزام بلدی، ولی خدایی عمو آدم دوست دختر…