رمان ملورین

رمان ملورین پارت 11 3.5 (4)

2 دیدگاه
    حاجی تسبیحش را در دست می‌چرخاند که با تمام شدن حرف‌های پسرش ابرو در هم کشید و گفت: -یبارکی بگو ازدواج سفید می‌کنن دیگه!   متعجب نگاه می‌کرد که امیر بلند زد زیر خنده. -عمو رو نکردی کَلَک از این چیزام بلدی، ولی خدایی عمو آدم دوست دختر…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 10 5 (2)

4 دیدگاه
    دنیا انگشت بر دهان گرفت و به حرف‌های محمد فکر کرد، جنبه مثبتش این بود که لا به لای حرف‌هایش حرفی از دخترهای دیگر نبود.   از اخلاقش گفته بود؟ می‌توانست با ناز و عشوه‌های خدادادیش او را رام خودش کند، دیگر از چه حرف زده بود؟ بریز…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 9 3.2 (5)

4 دیدگاه
    ساعت طرف های یازده شب شده بود و محمد کلافه! بی طاقت پایش را بر زمین می کوبید!   با صدای پدرش سر بلند کرد و خیره ی او شد:   -بله بابا جان!   -محمد، من امشب حاج رضا رو این جا دعوت کردم به یک منظور!…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 7 3.6 (5)

6 دیدگاه
  امیر که سرک کشیدن‌های محمد را زیر نظر داشت با پا لگدی به ساق پای محمد زد تا توجهش را به خودش جلب کند.   محمد که همیشه از این جور رفتارها بدش می‌آمد معترضانه و با اخم نگاهش کرد: -چه مرگته تو؟   امیر ابرویی بالا انداخت و…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 6 4.5 (2)

6 دیدگاه
    اخمش عمیق تر می شود .   -ادرس اینجارو شرکت داده ،اونم مخصوص دادن به تو که بیای اینجا برای تمیز کاری؟   اشکش بر روی گونه اش می چکد.   -به…به ..خدا راست میگم، به جون خواهرم دارم راست میگم! اصلا…اصلا میخواید زنگ بزنید به رییس شرکت…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 5 5 (3)

3 دیدگاه
    -اینجا چه غلطی می‌کنی؟   با بهت خیره ی محمد شد.   خواست جواب بدهد، که صدای نرگس خاتون بلند شد   -کیه مادر؟ بزار بیاد تو!   با عصبانیت خیره ی اون شد و با حرص جواب مادرش را داد.   -خدمه است! از جلوی در کنار…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 4 4.5 (2)

3 دیدگاه
    بی توجه به غر غر هایش ، ش*رتش را پوشید و به سمت میز لوازم آرایش رفت و چند تراول درآورد و روی تخت پرتاب کرد.     -از حموم اومدم بیرون اینجا نبینمت!   به سمت حمام رفت و در را بست. دوش را باز کرد و…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 3 3.7 (3)

1 دیدگاه
    در فکر فرو رفت، مینو چطور با آن سرعت رفت در حمام قایم شد….     -زهره خانم مگه چی شده؟! بچه بودن دعوا کردن دیگه! اتفاقی نیوفتاده که….   چادرش را میان دندان هایش می گیرد و با چشمان گرد شده سر خونین پسرش را اشاره می‌کند:…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 2 3 (4)

1 دیدگاه
    امیر، با سکوت به او خیره شد.   -بنال دیگه اه!   -خودت گفتی خفه بشم. صبرش تمام شده بود. وقت شوخی با اورا نداشت.   -امیر، میگی چی شده ،یا خودت و خبرت و از شرکت پرت میکنم بیرون.   با سر و شکل عاقل اندرسفیهانه نگاهش…
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 1 4.1 (19)

14 دیدگاه
    خودش را محکم به داخلش می کوبد. صدای ناله دخترک،از درد و لذت به هم می پیچد! ناخن های دخترک ، درون پوست برنزه ی مرد فرو می رود و کشیده می شود. آرام خودش را درون دخترک حرکت می دهد. صدای آه کشیدنش دلش را زیر و…