۰۰۲۵۴۵

رمان نفوذی پارت 41 5 (1)

3 دیدگاه
با حالت چهره ای آروم که محدثه بهم شک نکنه گفتم :   -میرم بیرون یه هوای تازه کنم..   محدثه دیگه سوالی نپرسید و سوئیچ ماشین شایان برداشتم و از خونه زدم بیرون.. هوا گرگ و میش بود و کم کم هوا داشت تاریک می شد.. دو دل بودم…
۲۳۵۴۰۸

رمان نفوذی پارت 40 3.5 (2)

3 دیدگاه
رفتم توی آشپز خونه، آیلین توی آشپز خونه بود و داشت میوها می شست سینی گذاشتم روی کابینت و رو به آیلین گفتم :   -شبنم کجاست؟   آیلین نگاهی بهم کرد و مهربون گفت :   -رختشویی یکم دیگه میاد..   اهانی گفتم و بعدش زدم روی شونه اش…
۱۶۲۰۰۵

رمان نفوذی پارت 39 3.5 (2)

5 دیدگاه
برای اینکه نگران نباشن و خیالشون راحت بشه رو به هر دوتاش گفتم : -وقتش برگردید پیش خانوادتون! آتوسا و سونیا انگار چیزی که شنیده باشن باور نمی کردن که چشماشون برق زد و باخوشحالی که الان صورت هر دوشون فرا گرفته بود گفتن : -چیییی؟؟؟ آتوسا ادامه داد :…
۱۶۰۵۱۰

رمان نفوذی پارت 38 5 (1)

29 دیدگاه
برگشتم و به کفش های یاشار نگاه کردم.. کنج کفشاش گِلی بود! پس کار خودش بود عصبی دسته ای تی که توی دستم بود رو فشردم و سرمو مقابلش بالا گرفتم و توپیدم بهش :   -تو با کفش های گِلی رفتی اونجا؟ بعد میگی اونجا تمیز نکردی؟   یاشار…
۱۶۲۱۰۹

رمان نفوذی پارت 37 5 (1)

3 دیدگاه
مسیح بخاطر این تینا خیلی سر به هوا شده، ولی وقتش که شد و دست تینا رو شد خودم روشنش می کنم که دیگه هر خری راه نده توی این عمارت.. هوا سرد تر شده بود و وزش باد شدید تر.. بلند شدم اومدم داخل اتاق و در تراس هم…
۱۶۱۹۲۰ 1

رمان نفوذی پارت 36 5 (1)

6 دیدگاه
لبامو با زبونم تر کردم و ادامه دادم :   -قبل از اینکه بخوام چیزی بگم، این رو اول بگم که فکر نکنید من از سر کینه و کدورت با تینا دارم این حرفارو به شما میزنم   یاشار خودشو عقب کشید و تکیه داد به صندلی و گفت ‌:…
۱۴۰۰۵۶

رمان نفوذی پارت 35 5 (1)

5 دیدگاه
    با سر و صدای دخترا از خواب شیرینم بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم و خمیازه ای کشیدم با موهای پریشون توی تخت نشستم و فحشی به دخترا دادم.. هر کدومشون مشغول انجام یه کاری بودن و بگو بخندشون بود.. آیلین که داشت موهاشو پشت سرش…
۰۹۱۹۵۴

رمان نفوذی پارت 34 5 (1)

5 دیدگاه
    و از طرفی هم میگفتن که یاشار ازت حمایت کرده و فلان.. منم پقی میزدم زیر خنده.. آخه چه حمایتی؟ آخرش که بگی الکی به دل خودت صابون نزن، میخواستم تینا به خدمتکارا احترام بزاره و حد خودشو بدونه.. چه چیزا!! معلوم نیست حرفش و عملش با هم…
۰۹۱۹۳۶

رمان نفوذی پارت 33 5 (1)

بدون دیدگاه
      بعد یه دید زدن سر سری اتاقش و یه فیض کامل که از اتاقش بردم.. شروع کردم به زیرو کردن اتاقش.. اتاقش انقد بزرگ بود که نمیدونستم از کجا شروع کنم و چیو بگردم؟ سریع و سر سری اتاقشو گشتم و مواظب بودم چیزی رو جا به…
۰۹۱۹۲۰

رمان نفوذی پارت 32 5 (1)

بدون دیدگاه
      ابروهام بالا پرید و مثل وزغ بر و بر نگاهش کردم و انگار ویندوزم تازه کار کرده که چی گفته گفتم :   -ولی چرا تا آسانسور هست از پله ها برم بالا؟   به سمتم اومد و مقابلم ایستاد کمی خودشو خم کرد و با چشمای…
۰۹۱۸۵۷

رمان نفوذی پارت 31 0 (0)

بدون دیدگاه
    منم گفتم چشیده و بین حرفام هم یاشار فحش میدادم آیلین شبنم اول از جای که یاشار بهم نزدیک شده بود برگاشون ریخته بود.. مسخره کردن اولش ولی بعدش شبنم دو تا فحش نون ابدار نثارش کرد   برای آیلین و شبنم که گفتم چیشده یکم آروم تر…
۲۰۲۸۱۵

رمان نفوذی پارت 30 5 (1)

2 دیدگاه
    نگاهی بهش کردم و اخمامو توی هم گره زدم و عبوس گفتم:   -ماهی قرمز عمته دیوث..   شبنم خندید و گفت :   -حالا جوش نیار..گوجه میشی   لبمو کج کردم و فنجون قهوه گذاشتم توی سینی و رو به شبنم گفتم:   -بجا اینکه انقد فک…
۲۰۰۲۲۴

رمان نفوذی پارت 29 5 (1)

بدون دیدگاه
  روز بعد.. ساسان کارهای ترخیص زهرا رو انجام داد و زهرا رو ترخیص کردن و همون شب میلاد بلیط گرفت برای دبی.. توی اتاق روی لبه ای تخت نشسته بودم، فکر و ذهنم پیش دخترم بود هزار جور فکر میومد توی سرم و می‌رفت.. دلمم همش گواه بد میداد،…
۲۳۴۴۴۰

رمان نفوذی پارت 28 5 (1)

22 دیدگاه
:::مهتاب::: بعد از رفتن سامان و میلاد من دلم بی قرارو آشوب بود، نمی دونستم چیکار کنم؟ طول راهرو بیمارستان رو چند بار بالا پایین کردم.. یک ساعت گذشته بود سه بار به میلاد زنگ زدم و گفت که خبری نشده و من بیشتر و بیشتر نگران می شدم استرس…
IMG 20210312 213236 289 2

رمان نفوذی پارت 27 5 (1)

10 دیدگاه
این جور دخترا اصلا نمی دونن عشق چی هست ؟ عاشقی چیه ؟ معنی کلمه احترام یعنی چی؟ نه میدونن وفاداری یعنی چی و نه وفادار می میونن! تینا هم از اون دسته دختراس که نه می‌تونه حس عشقو درک کنه،نه می‌تونه وفادار بمونه و از این شاخه به اون…