رمان گرداب پارت 242
3 دیدگاه
کیان که تازه از توالت بیرون اومده و جمله های اخرشون رو شنیده بود، درحالی که روی مبل روبه روشون می نشست، با حرص گفت: -با دیوار دعوا کرده.. سورن چشم غره ای بهش رفت و مهتاب خانوم با تعجب به کیان نگاه کرد: -با دیوار؟!.. کیان بی توجه…