رمان گرداب پارت 234
1 دیدگاه
نگاهش رو بینشون چرخوند و با فکی منقبض شده گفت: -فکر دیگه ای نمی تونم بکنم..خودتونم می دونین پرند دختری نیست که همینطور بی خبر گم بشه..جز ما هم کسی رو نداره که بره پیشش..تمام بیمارستان هارو هم گشتیم….. دنیز به کیان و البرز نگاه…