رمان گرگها پارت ۴۴
27 دیدگاه
۱۴۹) دو ماه از فوت بابام گذشته بود و چشمه ی اشک من دیگه خشک شده بود.. حتی وقتیکه دلم میترکید و میخواستم گریه کنم برای بابا، دیگه اشکی از چشمام نمیریخت.. لاغر و پریده رنگ شده بودم و مامان میگفت نمیدونم غصه ی شوهرمو بخورم یا غصه ی تو…