رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 273 4.2 (148)

بدون دیدگاه
  گندم نتوانست جلوی لبخندی که آرام آرام بر روی لبانش می نشست و رنگ می گرفت را بگیرد ……………. تنها با تمام آن حال خوبی که پیدا کرده بود ، دوباره سر بر روی شانه های او گذاشت و پلک بست .   چقدر خوب بود که یزدان برگشته…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 272 4.3 (27)

14 دیدگاه
  یزدان دندان بر روی هم فشرد …………… این مردک انگار واقعاً قید زندگی و رگ حیاتش را زده بود ……….   ـ فکر نمی کنی که انقدر احمق باشم که نیتت و نفهمم ، یا اون ذهن کثیفت و نتونم بخونم . باور کن اگه برای بار دوم این…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 271 5 (8)

27 دیدگاه
  جلال آرام سر ماشین را به سمت ورودی دروازه عمارت چرخاند و ماشین آرام تا ساختمان پیش رفت و بعد از چند متر پیش روی متوقف شد و ماباقی ماشین ها به ترتیب وارد عمارت شدند و پشت سر جلال پارک کردند .   یزدان نگاهی به ساختمان عمارت…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 270 4.5 (8)

3 دیدگاه
      #part586 #gladiator         جبر زمانه و محیطی که در آن قرار گرفته بود باعث شده بود ، ذره ذره از آن گندم ساده و خام ماه های گذشته فاصله بگیرد و به این گندمی که الان هست ، مبدل شود .      …
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 269 5 (6)

8 دیدگاه
گلادیاتور: #part574 #gladiator       یزدان در حالی که نفس های عصبی و حرصی اش را یکی در میان بیرون می فرستاد و عرق از دور گردنش پایین می رفت و در یقه لباسش پنهان می شد ، گفت :       ـ معین نکنه بخواد حواست و…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 268 4.7 (6)

6 دیدگاه
        باید مرکزی را پیدا می کرد که برای رفتن به آنجا توجیهی داشته باشد . به هیچ عنوان دلش نمی خواست خبر این تتویی که می خواست بر روی تنش بزند ، به گوش یزدان برسد ……… خوب می دانست که یزدان هر روز با زنگ…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 267 4.3 (9)

2 دیدگاه
            همیشه عاشق رانندگی بود و حس می کرد ولع عجیب غریبی برای یاد گیری این حرفه دارد ………….. پس اشکالی نداشت اگر این روزها کمی باب میل خودش برنامه می چید و جلو می رفت .       ابروان معین بالا پرید ……………
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 266 4.5 (4)

4 دیدگاه
          ـ فعلاً که مشکل خاصی نمی بینم .       جلال هم از ماشین پیاده شد و با دست به دو ماشینی که پشت سرشان توقف کرده بودند ، اشاره کرد و گفت :       ـ چهار نفرتون تو خونه سمت راستی…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 265 4.5 (4)

بدون دیدگاه
        گندم بی حرف نگاهش را از سیاوش گرفت و بدون آنکه تمایلی به جواب دادن داشته باشد ، نگاهش را سمت و سوی دیگری فرستاد . حتی برایش ذره ای اهمیت نداشت اگر مرد از این طرز برخورد و رفتار او ناراحت می شد و به…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 264 4.7 (7)

11 دیدگاه
        پس پسری که یزدان برای حفاظت و مراقبت از او قرار داده بود این پسر بود …………… پسری که شاید در این چند ماهی که در این عمارت زندگی کرده بود ، تنها دو سه باری از دور دیده بودتش و هیچ وقت فرصتی پیش نیامده…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 263 4.8 (6)

1 دیدگاه
      ـ نمی ذاری باهات بیام ، نمی ذاری لااقل یه زنگ کوچولو بهت بزنم . الانم که همینجوری به امان خدا ، بدون خداحافظی داری ولم می کنی بری ……………. هر کس و ناکسی می تونه بهت زنگ بزنه الا من ……….. منی که مثلاً تنها عضو…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 262 5 (4)

6 دیدگاه
          یزدان چه توقعی از او داشت ؟؟؟ او زمانی که فهمیده بود یزدان بجای هفت هشت صبح ، الان ، آن هم بی خبر قصد سفر دارد ، نه لباس درست درمانی بر تن کرده بود و نه حتی چیزی بر سر کشیده بود و…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 261 5 (4)

بدون دیدگاه
        بی توجه به ضربان پر سرعت و محکم قلبی که انگار میان حلقش می کوبید و یا پاهای برهنه اش ، تنها پا بر زمین می کوبید و بی وقفه می دوید و پله ها را دو تا یکی پایین می رفت ……… تنها چیزی که…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 260 5 (3)

بدون دیدگاه
        ـ وقتی برگردی ، مطمئن باش انقدر قدرتمند شدم که دیگه هیچ شانسی برای مقابله با من نداری ………… این آخرین باریه که این گندم ساده و نرم و نازک و رو به روت می بینی ……………. وقتی برگردی ………… دیگه خبری از این گندم نیست…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 259 4.8 (4)

1 دیدگاه
        یزدان چانه اش را بر روی موهای گندم گذاشت و دست دیگرش را به دور کمر او حلقه نمود و او را بیشتر از ثانیه های قبل به خودش فشرد و گندم بی قرار تر از همیشه ، خودش را میان حصار بازوان او پنهان کرد…