رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 168 5 (2)

2 دیدگاه
          سایه محو قهوه ای رنگ به گوشه بیرونی چشمش زد و روی پلکش را با سایه ای کرم مایل به گلبهیِ گرم کاور نمود و سعی کرد لایه های سایه را طبیعی روی هم بنشاند . رژگونه صورتی کمرنگی که تنها چهره اش را با…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 167 5 (2)

بدون دیدگاه
          یزدان خوب منظور کتی را دریافت و فهمید ………… خبر داشت که کتی و فرهاد نه در ظاهر ، بلکه در باطن دشمنان هم به حساب می آیند ……… هرچند کتی برای خود یزدان هم رقیب سرسختی به حساب می آمد . اما در شرایط…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 166 5 (2)

1 دیدگاه
        از اطاق خارج شد و پایین رفت . جلال که منتظر پایین آمدن او بود ، بلافاصله بعد از دیدن او ، به سمتش قدم برداشت و شانه به شانه اش ایستاد .       یزدان بدون آنکه نگاهش را از جمعیت پیش رویش بگیرد…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 165 4.7 (3)

4 دیدگاه
گندم نگاهش کرد و با همان لبخند پت و پهنی که هنوز بر روی لبانش دیده می شد ، شانه بالا داد و در خودش جمع شد و به او نگاه کرد : ـ دلم می خواد زودتر جشنشون شروع بشه لباسام و بپوشم . یزدان عمق هیجان نشسته در…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 164 5 (1)

6 دیدگاه
        ـ مثلاً دارم ازت تعریف می کنم .       ـ تو می دونی تا الان هیچ دختری جرات نداشته که بخواد به من زیاد نزدیک بشه ؟! ……… دیگه چه برسه به اینکه بخواد با من شوخی کنه یا بدتر از اون ……… مشت…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 163 5 (2)

1 دیدگاه
        ـ من می ترسم .       یزدان دست روی بازوی گندم گذاشت و بازویش را حمایت گرایانه فشرد .       ـ تا وقتی من هستم ، چیزی برای ترسیدن وجود نداره . فرهاد عملاً هیچ غلطی نمی تونه بکنه .    …
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 162 5 (2)

3 دیدگاه
        یزدان که آرام گرفتن گندم را دید ، سر بالا کشید و اینبار از فاصله ای بیست سی سانتی در چشمان او نگاه کرد ………… از این فاصله اندک ، چشمان گندم درشت تر و عسلش ناب تر به نظر می رسید .      …
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 161 5 (2)

4 دیدگاه
        درست بود که با یزدان راحت بود …………. درست بود که چیز پنهانی از یزدان نداشت ………. درست بود که آنچنان با او رو در بایستی نداشت ……….. اما این مسئله با تمام مسائل دیگر فرق می کرد ……… او دیگر تا این حد با یزدان…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 160 5 (2)

1 دیدگاه
        مقابل تابلوی رنگ روغن بزرگی که کمی پایین ترش ، بر روی میز دایره شکل کوچک با پایه های بلند ، گلدانی چینی سفید رنگی قرار داده شده بود ، قرار گرفت .       فرهاد ثانیه به ثانیه رصدش می کرد ………….. این را…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 159 5 (2)

بدون دیدگاه
        یزدان لبخند یک طرفه ای که بی شباهت به پوزخند نبود ، گوشه لب نشاند و در مقابل گندم اندکی کمر خم کرد تا هم قد و قواره او شود ……… گندم قصد داشت خودش را ماده پلنگی نشان دهد که توانایی انجام هر کاری را…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 158 5 (2)

5 دیدگاه
          یزدان خشمگین دسته ساک را میان پنجه هایش فشرد ………… پس حسش اشتباه نبود . فرهاد مستقیماً رصدشان می کرد .       ـ قربان در فاصله یک متری از سمت راستتون ، سیگنالی رو دارم دریافت می کنم .       یزدان…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 157 5 (2)

1 دیدگاه
          یزدان دست از دور شانه های او آزاد نمود و دست سمت کت در تنش برد و آن را درآورد و گره کرواتش را شل نمود :       ـ تو این مدت انقدر فکر و ذکر تو سرم ریخته که وقت سرخاروندن ندارم…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 156 5 (2)

3 دیدگاه
        یزدان نگاه کوتاهی دور تا دور اطاق بزرگی که واردش شده بودند گرداند . به نظر می رسید ، فرهاد بزرگترین اطاق این عمارت را به آنها داده بود .       ـ در حال حاضر نه . چیزی خواستم میگم .      …
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 155 5 (2)

1 دیدگاه
        فرهاد که در حال صحبت و خوش و بش با یکی از مهمان های دعوتی اش بود ، با افتادن چشمانش به یزدان و گندم ، حرفش را کوتاه کرد و به سمت آنها راه افتاد .       با رسیدن به فاصله سه چهار…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 154 5 (2)

3 دیدگاه
      انگار یزدان خوب توانسته بود تنها با دو جمله ، او را تحت کنترل کامل خودش در بیاورد .       ـ حالا می تونی پیاده بشی .       گندم لبانش را برهم فشرد و با مکثی کوتاه نگاه از او گرفت و دست…