رمان گلاویژ پارت 35
صبح با صدای آلارم گوشیم چشم هامو بازکردم.. صداروقطع کردم وپتومو دورم پیچیدم و دوباره خوابیدم… اما من که دیشب پتو نداشتم!!!! انگار ننه بهار جونم دوباره بیدارشده مادر بزرگ بازی درآورده.. الهی فدات بشم دختر توچقدر ماهی اخه!! بااینکه خیلی خوابم میومد اما به اجبار با بدنی کوفته بلند شدم و راهی اتاق فکر(توالت) شدم… چشمتون روز بد نبینه