رمان هامین پارت 40
1 دیدگاه
شوکه نگاهش کردم. نمیدونم چه فکری باید بکنم. از همون اول حدس میزدم که همچین انتظاری داشته باشن ازم اما بازهم… بعداز آه عمیقی که کشید به چشمهام خیره شد. نمیدونم از نگاهم چه برداشتی کرد اما سرشو تکون داد و آروم خندید.…