رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 74 0 (0)

4 دیدگاه
  فوری رفتم پریدم پشت درخت قایم شدم.. از پشت درخت با احتیاط نگاهش کردم. دستاش رو باز کرد و بود. نشسته بود روی همین نیکمت همیشگی. یه جوری شدم. یعنی اونم داشت به من فکر می کرد؟ اونم دلش برای خاطراتمون تنگ شده بود؟ چی کشونده بودش اونجا. آخه…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 118 2 (1)

5 دیدگاه
  جلال کمی به سمت یزدان خم شد و با دقت بیشتری در چشمان عصبی و برافروخته او نگاه کرد و آرام تر از قبل گفت : ـ با تنهایی رفتن و نبردن این دختر با خودتون ، تنها یه چیزی رو به فرهاد می رسونید …………. اونم اینکه این…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 214 3 (4)

10 دیدگاه
  تو یه ثانیه همه خودداری کردن و تلاش برای ظاهرسازی و راه اومدن با این مرتیکه روانی.. دود شد و رفت هوا.. گور بابای مدارا کردن.. من نمی خواستم به این شرایط عادت کنم! تخم مرغ توی دستم و با همه زورم کوبوندم رو دیوار پشت گاز و جیغ…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 27 5 (1)

4 دیدگاه
  سکوت کردم؛ خودش می‌دونست دوست ندارم تو کارام دخالت کنه برای همین ادامه داد _این دفعه جاوید بزنه ناقصت کنه نمیام جمعت کنم پس سعی کن ناقص نشی ناقص کنی! از یاد آوری اون شب نحس چینی بین ابروم نشست و گفتم: _مست بودم اون دفعه _آره میدونم… شام…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 107 5 (2)

11 دیدگاه
  یاسمین لب برچید و سر چرخاند. یک لحظه با دیدن کف های قهوه که از ظرف بیرون میریخت هول کرد و دیگر نفهمید چه شد. به جای دسته ظرف بدنه اش را لمس کرد و چنان سوزشی میان انگشتانش پیچید که جیغش را هوا برد. _آخ دستم… سوختم! ارسلان…
IMG 20221006 220245 864

“خدمتکار عمارت درد” پارت 28 3 (2)

7 دیدگاه
  آنا پشت به من بود   + آنا جونم؟!   روشو برگردوند آخی آنا گریه کرده بود   آنا: جون آنا   + میدونم خبر داری دارم میرم میخوام یه خدافزی کوچولو کنم میدونی که برا همیشه نمیرم نبینم مثل سارا همه جا رو آبیاری کنی هی زرت و…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 50 4.4 (5)

بدون دیدگاه
  راشد همون‌طورکه چاییش رو سر می‌کشید گفت: اون موقع هم که تعقیبش می‌کردم همچین به نظرم اومد رفتارش عادی نیستا. چپ‌چپ نگاهش کردم. – هیچ‌کدوم از این حرف‌ها رو به روش نمی‌آرید، مخصوصاً تو نوید. خم به ابروش بیاد حسابت با منه! با یادآوری چیزی، رو به راشد چشم‌هام…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 26 5 (1)

3 دیدگاه
  بازم چیزی نگفت و این بار درو باز کردم و رو تخت دیدمش که تو خودش جمع شده بود و چشماش و بسته بود!… سمت تخت رفتم، کنارش نشستم آروم تکونش دادم و صداش زدم که بعد چند تا تکون چشماش و باز کرد و همین که قیافه من…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 238 4.7 (3)

66 دیدگاه
  _ عزیزم تماس گرفتم بالا پرسیدم سرشون خلوته ، بفرمایید دلارای بدون حرف سمت آسانسور راه افتاد و آلپ‌ارسلان به خیال معاینه انگشت هایش پشت سرش قدم برداشت ابروهایش درهم و چشمانش سرخ بود چنان خشم عمیقی نسبت به دلارای احساس میکرد که می‌توانست جانش را بگیرد اما دلش…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 55 3 (2)

9 دیدگاه
  چون می خوام برگردی تهران اگه نیای به کارام ادامه میدم حتی بدتر همه ساکت بودن و داشتن به حرف های ناصر خان گوش میدادن ولی اشکی زیادی بیخیال بود انگار که تموم حرف های آقاجونش دروغه آقاجون:خب حالا چیکار می کرد؟ ناصر خان: این اشکان زیادی زرنگ بود…
IMG 20221006 220245 864

” خدمتکار عمارت درد” پارت 27 3 (2)

6 دیدگاه
  تو فکر بودم که در محکم باز شد از جا پریدم   + چته رَم کردی درو شکوندی   سارا بود تند تند نفس می‌زد خیلی پریشون بود   سارا: داری میری و منو تنها میزاری؟! آخه خودت نمیدونی نمیگی با خودت من این دخترو کوجا ول کنم برم…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 77 5 (2)

5 دیدگاه
  شونه بالا انداختم و لب هام رو جمع کردم: -نمی دونم..ازش بپرس.. چپ چپ نگاهم کرد و با حرص گفت: -من بپرسم؟..خاک تو اون سرت تو باید واسم استین بالا بزنی… -من واسه خودم اتفاقی شوهر پیدا کردم..تو جنگ و جدال و جاسوسی و کلفتی…چه توقعی داری… -بابا طرف…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 49 4.8 (4)

5 دیدگاه
  چشم‌هاش رو گرد کرد. – به من دستور نده، یاکان! از طرز حرف زدنش گره اخم‌هام محکم‌تر شد. پیاده شدم و در ماشین رو واسه‌ش باز کردم. امیرعلی که جونش رو می‌گرفتی هم تا صبح می‌نشست تا ناز شوکا رو بکشه و اخم‌هاش رو ازهم باز کنه الان تبدیل…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 254 5 (1)

6 دیدگاه
  چیزی که نسبتا دلخواه و مورد نظرم بود رو انتخاب کردم و بدون اینکه در موردش به شهرام حرفی بزنم یا از اون هم که مشغول وررفتن با موبایلش بود بخوام بیاد و نظر بده، از دختری که فروشنده بود خواهش کردم برام از تن مانکن درش بیاره. با…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 25 3.5 (2)

6 دیدگاه
  بی توجه سمت عمارت محکم قدم برداشتم و اون مرد نگهبانم دنبالم بود اما من عصبی بودم! دیگه نمی‌زاشتم اون روانی زندگی من و تحت شعاع خودش قرار بد _فــــــــرزان فــــرزان عظیــــــــــــمــــی بــــیــــا بیــــــــــــــــرون!… با توام آدم میفرستی رد من و بزنه؟ تو زندگی من دخالت میکنی… من که…