رمان مانلی

رمان مانلی پارت 91 4.4 (110)

6 دیدگاه
      چشم‌هایش گرد شد و به‌سمتم خیز برداشت تا حمله کند که داریوش با خنده یقه‌اش را از پشت کشید. _ولش کن بچه دستشه.   باربد شاکی گفت: ببین بهم چی می‌گه! حالا اگه من این حرف رو می‌زدم پوستم رو می‌کندی که بچه نشسته رعایت کن!  …
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۲ 4.4 (86)

8 دیدگاه
  به قلم رها باقری *** خانوم‌جان، جلوی اُرُسی‌های ( پنجره‌ی مشـبکی) رنگی شاه‌نشین، به مخده‌اش لم داده بود و با اخم و سکوت پر‌حرفی، خیره به حیاط مصفا بود.   به روی موهای فر و بافته شده‌اش چشم چرخاندم و نگران پلکی زدم.   یک ساعت میشد که لب…
رمان رز های وحشی

رمان رز های وحشی پارت 38 4.4 (69)

1 دیدگاه
        گوشیش را بی توجه روی مبلی از خانه انداخت و از پله های خانه ی میکائیل با حرص تمام بالا رفت… و این بار مصمم بود و همین طور که پله هارا بالا می‌رفت زیپ کنار لباس مجلسیش را باز کرد و حلقه های لباس را…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 42 4.4 (134)

6 دیدگاه
            بی بی آسیه زیر گوش نریمان زمزمه کرد:   – پسرم، خانم ارباب یکم ناخوش احوال بودن نمیتونه بره گلین‌و بیاره، خودم برم؟   نریمان ابرو بالا انداخت می‌دانست حال مادرش خوب است و فقط لج کرده او مادرش را بهتر از هرکس می‌شناخت.…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 289 4.4 (95)

1 دیدگاه
        آرام و محتاط پرسید :       ـ فردا قراره ……….. جایی برید ؟       یزدان باز هم نگاهش را از ظرف غذای پیش رویش نگرفت :       ـ آره فردا قراره یه ماموریت حدوداً یک ماهه رو برم .  …
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 143 4.3 (83)

1 دیدگاه
        -خوش اومدی مادر…!!!   مهگل لبخندی حواله ماه منیر کرد… -ازتون ممنونم خاله… خیلی بهتون زحمت دادم…!!!     ماه منیر چشم غره ای بهش رفت… -اصلا ابن حرف و نزن… تو و خواهرت برای من رحمتین…!!! اصلا با اومدنت دل من که هیچ، دل خواهرتم…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 137 4.3 (105)

7 دیدگاه
        انگار صاعقه خورده بود، انگار زیر پایش به یکباره خالی شده و با مخ زمین خورده بود.   در عرض کسری از ثانیه خشکش زد و حتی چشمانش هم دیگر برای اشک ریختن تلاشی نمیکردند.   یعنی چه که دختر راغب نبود؟ چشم که باز کرد…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 90 4.5 (93)

4 دیدگاه
          باربد کمی سرش را جلوتر آورد. _من گفتم نخود تو دهن عمه خیس نمی‌خوره‌ها…   پوفی کشیدم و سرم را به اطراف چرخاندم. _فرشته بچه‌م رو کجا برده یه ساعته سر به نیست کرده؟   نیشخندی زد و عقب کشید. _به بهونه چرخوندن فرهاد رفت…
رمان حورا

رمان حورا پارت 214 4.3 (156)

3 دیدگاه
            به سمتش برگشتم و منتظر نگاهش کردم، اخم در هم داشت: _ تو شهر زندگی میکردیم، خیلی ازم میخواست بیارمش اینجا…هربار که میاوردمش ولش میکردم و برمیگشتم شهر، بهش توجه نمیکردم، گاهی حتی…   دستانش را در هم پیچید و خیره‌ی انگشتانش شد: _…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۱ 4.5 (116)

17 دیدگاه
گرد و خاک اسب سیاهش زودتر از خودش رسید. دلم به هم پیچید تا نزدیک و نزدیک‌تر شد. هی خواستم رو بگردانم به باغ پر شکوفه نگاه خیره کنم و انگار نه انگار که دیدمش؛ اما حیف که از بالای چینه‌های باغ مرا دیده بود. شاید از خانه عقب سرم…
رمان آق بانو

رمان آق بانو 4.4 (54)

6 دیدگاه
نام اثر: آق بانو نویسنده: رها باقری ژانر: عاشقانه، درام، اجتماعی خلاصه: به نام خدایی که خاک آفرید، کزان خاک انسان پاک آفرید. گفتی بانوی من! این را همه می‌دانند که آن‌چه بد است و به‌ راستی بد است، چرک منجمد روح است و واسپاری عمل به عقده‌ها، نه هوا…
رمان حورا

رمان حورا پارت 213 4.3 (235)

9 دیدگاه
            برخاستم و نزدیکتر رفتم، جای قشنگی بود: _ خیلی قشنگه…چرا اینجوری میکارید؟   دستش مکثی کرد، نم هوا میگفت که شاید امروز باران ببارد: _ هرسال این تاریخ یکی میکارم…   ابروهایم بالا پرید، پس میشد گفت هشت سالیست که میکارد: _ چرا؟ هشت…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 89 4.4 (127)

23 دیدگاه
      باربد نگاهی به بقیه که تک و توک به ما خیره شده بودند انداخت و دستش را دور شانه‌ام حلقه کرد. _فرشته بردتش بیرون هوا بخوره نترس فریا… الان می‌ریم خونه فقط آروم باش باشه؟   به‌سختی سرم را تکان دادم و با بی‌حالی به مبل تکیه…